قوله تعالی: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها خداوند مهربان، کریم راستدان، کارساز بندگان جلّ جلاله، و عظم شأنه، و عزّ سلطانه میفرماید درین آیت بندگان خود را باداء امانت، میگوید: امانتها بذمّت خویش باز رسانید بأهل خویش، یعنی در آن تصرّف مکنید، و از خیانت بپرهیزید، که بعد از ایمان و معرفت بنده را صفتی بزرگتر از امانت نیست، و بعد از کفر صفتی زشتتر از خیانت نیست. طاعت بنده از امانت رود، و معصیت از خیانت بود. خیانت مایه فساد است، و سر همه بیدولتی، و قاعده نافرمانی. و امانت رکن دین است، کمال توحید، و صفت پیغامبران و فریشتگان. ربّ العالمین در محکم تنزیل اندر وصف جبرئیل گفت: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ. جای دیگر گفت: مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ، و خبر داد از دختر شعیب که پدر را گفت در حق موسی کلیم: یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ، و اندر وصف یوسف صدیق گفت حکایت از ملک مصر: إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ.
و امانتها که کتاب و سنّت بدان ناطق است سه چیز است: یکی طاعت و دین که ربّ العالمین آن را امانت خواند، گفت: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ. دیگر زنان نزدیک مردان امانتاند، که مصطفی (ص) گفت: «اخذتموهن بأمانة اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه».
سدیگر مالی که نزدیک وی بنهی، یا سری که با وی بگویی، آن امانت است. ربّ العالمین گفت: فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ. مصطفی (ص) گفت: «ادّ الأمانة الی من ائتمنک»، و نیز گفت: «اذا حدّث الرّجل بحدیث فالتفت فهو امانته»، و گفت: «انّما تجالسون بالأمانة»
یعنی که نشستن شما با خلق خدای باید که بشرط امانت بود، هر چه شنوید در دل نگهدارید، و آنچه ناگفتنی بود باز مگویید. ربّ العالمین گوش آدمی گشاده آفرید، بیبند، اگر خواهد و گر نه گوش بشنود، و دل بداند، لا جرم او را در شنیدن و دانستن بدل مواخذت نیست، که بنده را در آن اختیار نیست. امّا چشم و زبان هر دو با بند آفرید است، تواند که نانگرستنی ننگرد، و ناگفتنی نگوید، و شرط امانت در دیدار و گفتار بجای آرد، و امانت اللَّه درین هر دو بگذارد. از اینجا گفت مصطفی (ص): «المجالس بالأمانة».
و اوّل چیزی که در آخر عهد اسلام از دین حنیفی بکاهد، و روی در حجاب بینیازی کشد، امانت بود. رسول خدا گفت: «اوّل ما تفقدون من دینکم الأمانة، و آخر ما تفقدونه الصّلاة».
این شرح که دادیم از روی شرع ظاهر است، امّا از روی اشارت و بر مذاق جوانمردان طریقت، امانتها یکی اسلام است، در صدر بنده نهاده. دیگر ایمان در فؤاد بنده تعبیه کرده. سیوم معرفت در قلب نهاده. چهارم محبت در سر پنهان کرده. و هر یکی را ازین امانت خیانتی در آن گنجد. در صدر وسوسه گنجد، از جهت دیو، در فؤاد شبهت شود از جهت نفس، در قلب زیغ شود از جهت هوا، در سر فریشته شود، و دیدار فریشته در تعبیه سر خیانت است در امانت محبّت. جنید ازینجا گفت، چون او را از تعبیه سر پرسیدند، گفت: «سرّ بین اللَّه و بین العبد لا یعلمه ملک فیکتبه، و لا شیطان فیفسده، و لا هوی فیمیله». دست دیو از صدر کوتاه کن بذکر حق، که میگوید عزّ جلاله: إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ. دست نفس از فؤاد کوتاه کن بسلاح مجاهدت، که میگوید: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. دست هوا کوتاه کن از قلب بتسلیم، که گفت: آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا. دست فریشته کوتاه کن از سرّ بغیرت، که غیرت شرط دوستی است، چنان که مهر رکن دوستی است. گهی مهر پرده بردارد تا رهی در شادی و رامش آید، گهی غیرت پرده فرو گذارد تا رهی در خواهش آید. گهی مهر در بگشاید تا رهی بعیان مینازد. گهی غیرت در دربندد تا رهی در آرزوی عیان میزارد.
کسی کو را عیان باید، خبر پیشش محال آید
چو سازد با عیان خلوت، کجا دل در خبر آید
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ اولوا الامر بر زبان علم سلطانان دنیااند، و بر زبان معرفت سلطانان دین، و سلطانان دین پیران طریقتاند که در هر عصری از ایشان یکی باشد، و او را «غوث» گویند.
یکی از بزرگان دین گفت: خضر (ع) را دیدم، و از وی پرسیدم که تو دوستان خدای را شناسی؟ جواب داد که: قومی معدود را شناسم. آن گه قصّه ایشان درگرفت، و گفت: چون رسول خدا (ص) از دنیا بیرون شد، زمین بخدای نالید که نیز بر من پیغامبری نرود تا بقیامت. اللَّه جلّ جلاله گفت که: من ازین امّت مردانی پدید آرم که دلهای ایشان بر دلهای انبیا بود. آن گه گفت سیصد کس از ایشان اولیااند، و چهل کس ابدالاند، و هفت کس اوتاداند، و پنج کس نقبااند، و سه کس مختارند، و یکی غوث است. چون غوث از دنیا بیرون رود یکی را از آن سه بمرتبت وی برسانند، و بجای وی بنشانند، و یکی را از پنج با سه آرند، و یکی را از هفت با پنج آرند، و یکی را از چهل با هفت آرند، و یکی را از سیصد با چهل آرند، و یکی را از جمله اهل زمین با سیصد آرند. و شرح این در خبر مصطفی (ص) است، بروایت عبد اللَّه مسعود، قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ للَّه فی الأرض ثلاثمائة، قلوبهم علی قلب آدم، و للَّه فی الخلق اربعون، قلوبهم علی قلب موسی، و للَّه فی الخلق سبعة، قلوبهم علی قلب ابراهیم، و للَّه فی الخلق خمسة، قلوبهم علی قلب جبرئیل، و للَّه فی الخلق ثلاثة، قلوبهم علی قلب میکائیل، و للَّه فی الخلق واحد، قلبه علی قلب اسرافیل. فاذا مات الواحد، ابدل اللَّه مکانه من الثلاثة، و اذا مات من الثلاثة ابدل اللَّه مکانه من الخمسة، و اذا مات من الخمسة ابدل اللَّه مکانه من السّبعة، و اذا مات من السّبعة ابدل اللَّه مکانه من الأربعین و اذا مات من الأربعین ابدل اللَّه مکانه من الثّلاثمائة، و اذا مات من الثّلاثمائة ابدل اللَّه مکانه من العامّة. فبهم یحیی و یمیت و یمطر و ینبت و یدفع البلاء».
قیل لعبد اللَّه بن مسعود: کیف بهم یحیی و یمیت؟ قال: لأنّهم یسألون اللَّه اکثار الأمم فیکثرون، و یدعون علی الجبابرة فیقصمون، و یستسقون فیسقون، و یسألون فتنبت لهم الأرض، و یدعون فیدفع بهم انواع البلاء. اولوا الامر ایناناند که ملوک دنیا و آخرت بحقیقت ایشاناند. مصطفی (ص) ایشان را گفت: «ملوک تحت اطمار».
ابو العباس قصاب رحمة اللَّه علیه از دنیا بیرون میرفت، پیش از آن بده روز خادم را گفت: رو به خرقان شو. مردی است آنجا مخمول الذّکر، مجهول العین، او را بو الحسن خرقانی گویند. سلام ما باو رسان، و با او بگو که: این طبل و علم باذن اللَّه تعالی و فرمان او بحضرت تو فرستادم، و اهل زمین را بتو سپردم، و من رفتم.
فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ الی اللَّه اشارت فرا کتاب خدا است، و الرّسول اشارت فرا سنّت مصطفی (ص). این دو چیز است که دین را عماد است، و اصل اعتقاد است، و ربّ العالمین هر دو در آن آیت جمع کرده: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ. حقیقت دین آنست که کتاب و سنّت قانون گیری، و خدای را بدان بندگی کنی، و صواب دید خرد خویش را سخره آن کنی، و پس رو آن سازی. آن دین که جبرئیل بآن آمد، و مصطفی (ص) با آن خواند، و بهشت بآن یافتند، و ناجیان بآن رستند، کتاب و سنّت است. آن کار که اللَّه بدان راضی، و بنده بدان پیروز، و گیتی بدان روشن، اتّباع کتاب و سنّت است. اهل سنّت و جماعت راهبراناند میان کتاب و سنّت، ایمان ایشان سمعی، و دین ایشان نقلی، نادریافته پذیرفته و استوار گرفته، و آن را گردن نهاده، و از راه اندیشه و تفکّر و بحث و تکلّف برخاسته. و به قال عمر بن الخطاب: «نهینا عن التّکلّف». اهل تأویل که معنیها جستند، و ادراک حقیقتها پیوستند، و دانسته اللَّه در فرموده و کرده وی خواستند که بدانند و دریابند، و کوشیدند که بدان رسند، فروماندند و نتوانستند، چنان که اللَّه گفت: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ. جایی دیگر گفت: وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ. چون راه نیافتند بدریافت آن، و واقف نگشتند در حرای آن، و نتاوست عقل ایشان فا غایت و غور آن، گفتند: این خود دروغی است از دروغ پیشیان. آن را محال نام کردند، و عقل کوتاه خویش ور آن حجت گرفتند، و اصل متّهم کردند، تا کار بریشان شوریده گشت، و راه کژ، و دل تاریک. امّا دوستان خدا و اهل سنّت که چراغ داعی حق ایشان را در پیش است، ار چه درنیافتند، بنور هدی بپذیرفتند، و بسکینه ایمان بپسندیدند، و بقوّت اخلاص بیارامیدند، و آن را دین دانستند، و تهمت از سوی خود نهادند، و عقل را عاجز دیدند. ایناناند که قرآن، حجّت ایشان، و سنّت محجّت ایشان، و تسلیم طریقت ایشان، نادریافته پذیرفتن دین و ملّت ایشان، نور معرفت چراغ ایشان، کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ داغ ایشان، عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی بجان قبول کرده ایشان، وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ اعتقاد گرفته ایشان، وَ جاءَ رَبُّکَ حقیقت شناخته و پذیرفته ایشان، یُنَزِّلَ اللَّهُ معهد ایشان، لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ مفخر ایشان، وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی معتقد ایشان، ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ منتظر ایشان، وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ، إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ خلعت ایشان، آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا برهان ایشان. دوستان خدااند و حزب حق ایشان، أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.