میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۱ - النوبة الثانیة

قوله تعالی: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی‌ أَهْلِها سبب نزول این آیت آن بود که عباس بن عبد المطلب عمّ رسول خدا صاحب سقایه زمزم بود، میراث برده از پدر عبد المطلب. چون روز فتح مکه بود رسول خدا (ص) بر منبر خطبه فتح میکرد. عباس وی را گفت: یا رسول اللَّه باید که تو سدانت، یعنی خدمت و کلید داری کعبه با سقایه زمزم ما را بهم کنی. رسول خدا عثمان طلحه حجبی را بخواند، و کلید از وی خواست. عثمان شد، و کلید از مادر بستد، و برسول خدا داد. رسول خدا (ص) قصد کرد که کلید فرا عباس دهد، جبرئیل آمد و آیت آورد: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی‌ أَهْلِها. رسول خدا (ص) عثمان طلحه را برخواند، و کلید بوی باز داد، و گفت: «هاک خالدة تالدة لا ینزعها منکم الّا ظالم».

پس عثمان هجرت کرد، و کلید ببرادر خود سپرد، اکنون در دست فرزندان وی است. و این آیت علی الخصوص در شأن ایشان فرو آمد، امّا حکم آن عام است که همه مسلمانان را باداء امانت میفرماید. و فی ذلک‌

یقول النّبیّ (ص): «ادّ الأمانة الی من ائتمنک، و لا تخن من خانک».

اداء نام باز دادن چیزی است با کسی، امانتی یا افامی، و تأدیت مصدر است بحقیقت، و اداء اسم است نه مصدر، امّا آن را بجای مصدر نهند، و ادا یأدو، اذا ختل، یقال: ادوت للصّید، اذا ختلته لتصیده، و أدی السّقاء یأدی، اذا امکن من مخضه.

وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ کان من العدل انّ اللَّه عزّ و جلّ دفع السّقایة الی العباس بن عبد المطلب، و الحجابة الی عثمان بن طلحة، لأنّهما کانا اهلهما فی الجاهلیّة.

إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ نعمّا بکسر نون و عین، قراءت مکی و ورش و حفص و یعقوب است، و نعما بکسر نون و اسکان عین، قراءت ابو عمرو و قالون و اسماعیل و ابو بکر است. باقی بفتح نون و کسر عین خوانند، و در تشدید میم هیچ خلاف نیست، و معنی همه یکسانست، و «ما» اینجا نکره است بمعنی شی‌ء، و در موضع نصب است، و این را نصب علی التفسیر گویند، المعنی نعم شیئا هی! و اگر خواهی ماء صلت نهی، یعنی فنعم هی. میگوید: نیکا چیزی که اللَّه شما را بآن پند میدهد، و بر راه میدارد، و آن قرآن است کلام خداوند عزّ و جلّ.

إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمِیعاً لمقالتکم فی الأمانة و الحکم، بَصِیراً بما تعملون فیهما.

و صحّ فی الخبر أنّ ابا هریرة کان یقرأ هذه الآیة، فوضع ابهامه علی أذنه، و الّتی تلیها علی عینیه، و قال: هکذا سمعت رسول اللَّه (ص) یقرءوها، و یضع اصبعیه علیهما. و فی هذه الخبر اثبات السّمع و البصر للَّه عزّ و جلّ علی ما لا یخفی علی احد.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ این آیت در شأن خالد ولید فرو آمد که رسول خدا (ص) او را بر لشکری امیر کرد، و ایشان را بقبیله‌ای از قبائل عرب فرستاد، و در آن لشکر عمار یاسر بود، چون نزدیک آن قبیله رسیدند، ایشان خبر بداشتند، و همه بگریختند، مگر یک مرد که برخاست، و بلشکرگاه خالد آمد، بر عمار یاسر رسید، گفت: یا ابا الیقظان خبر رسیدن شما بقوم رسید، یکسر بگریختند، من ماندم از ایشان که نگریختم، و مسلمان شدم، اگر مرا ازین اسلام نفع و أمن خواهد بود تا بر جای باشم؟ و الّا تا من نیز چون دیگران بگریزم؟ عمار او را امان داد، و در حمایت خویش گرفت.

دیگر روز بامداد که مسلمانان آنجا رسیدند، خالد بفرمود تا غارت کردند، و آن مرد را نیز بگرفتند که امان از عمار یافته بود، و مال از وی بستدند. عمار گفت: دست ازین مرد بازدارید که وی مسلمانست، و من او را امن کرده‌ام. خالد خشم گرفت، گفت: امیر من باشم تو چرا امان میدهی؟ عمار وی را جواب درشت داد، و خالد نیز درشت گفت. پس چون به مدینه بازگشتند، و قصّه با مصطفی (ص) بگفتند، رسول خدا امان عمار را اجازت داد، امّا وی را گفت که: بی‌دستوری امیر دیگر باره نگر تا امان ندهی. خالد گفت: یا نبیّ اللَّه سبّنی هذا العبد الأجدع، و کان عمار مولی لهشام بن المغیرة. و خالد بحضرت مصطفی (ص) عمار را سبّ کرد، و بسخن برنجانید. رسول گفت: «یا خالد لا تسبّ عمارا فمن سبّ عمارا، سبّه اللَّه، و من ابغض عمارا ابغضه اللَّه».

عمار برخاست تا برود، رسول خدا گفت: الی خالد! عذری از وی بخواه، و دل وی بدست آر. خالد فرا پیش رفت، و از وی عذر خواست.

عمار چون اعراضی میکرد آن گه هم راضی شد از وی. پس ربّ العالمین آیت فرستاد که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ ای شما که مؤمنان‌اید، فرمان خدا و رسول و اولی الأمر بجای آرید. اولی الامر خالد ولید است، که رسول خدا او را بر لشکر اسلام امیر کرده بود. میگوید امیران را و والیان را طاعت دار باشید. مصطفی (ص) گفت: «من اطاعنی فقد أطاع اللَّه و من عصانی فقد عصی اللَّه، و من یطع الأمیر فقد أطاعنی، و من یعص الأمیر فقد عصانی»، وقال (ص): لمعاذ: «یا معاذ! اطع کلّ امیر، و صلّ خلف کلّ امام».

و روی: «اسمعوا لهم، و اطیعوا فی کلّ ما وافق الحقّ، و صلّوا وراءهم، فان احسنوا فلکم و لهم، و ان اساؤا فلکم و علیهم».

و گفته‌اند: اولوا الأمر ابو بکر و عمراند. و گفته‌اند: خلفاء راشدین‌اند: ابو بکر و عمر و عثمان و علی. و گفته‌اند: «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ، وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ» اینان همه اولوا الامرند.

و روی أنّ النّبیّ (ص) لمّا بنی المسجد جاء ابو بکر بحجر فوضعه، ثم جاء عمر بحجر فوضعه، ثمّ جاء عثمان بحجر فوضعه، فقال: «هؤلاء ولاة الأمر من بعدی».

و گفته‌اند: اولوا الأمر درین آیت دو گروه‌اند: سلطانان دادگراند بحق فرمای، واجب است بر مسلمانان که ایشان را گردن نهند، و بزرگ دارند، و با دشمنان ایشان موافقت نسازند، و خیانت با ایشان روا ندارند، و اگر بیدادگر باشند آشکارا بر ایشان بیرون نیایند، و دست از طاعت ایشان بیرون نکشند، و دعاء بد بر ایشان نکنند، و ایشان را از اللَّه توبت خواهند، و با ایشان غزا کنند، و حجّ و نماز آدینه. و در خبر است که بعد از شرک هیچ گناه صعب‌تر از بیرون آمدن بر سلطان نیست.

گروه دیگر علماء اهل سنّت‌اند و فقهاء دین، که بفتوی خلق را با حق میخوانند، و بر صواب میدارند.

فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‌ءٍ منازعت مجادلت و اختلاف است، یعنی ینتزع کلّ واحد منهما الحجّة، یعنی ان اختلفتم فی شی‌ء من الحلال و الحرام او أمر من امور الدّین، اگر در کاری از کارهای دین یا در حکمی از احکام شرع مختلف شوید، چنان که هر کس را در آن قولی بود مخالف قول دیگران، فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ یعنی الی القرآن و الی سنّة النّبیّ (ص)، بکتاب خدا و سنّت رسول باز شوید، اگر روشن شود بر شما، و الّا گوئید: اللَّه و رسوله اعلم. و این تنازع و اختلاف در دین آنست که مصطفی (ص) از آن نهی کرده، و از آن حذر نموده، بمبالغتی تمام، در آن خبر که ابو الدرداء و ابو أمامة و واثلة بن الاسقع و انس بن مالک روایت کردند، گفتند: ما در چیزی از کار دین می‌خلاف کردیم، و هر کسی از ما بر طریق منازعت در آن سخن میگفت. رسول خدا (ص) در آمد، ما را بر سر آن مجادله و گفت و گوی دید، خشم گرفت، چنان که هرگز مانند آن خشم نگرفته بود. آن گه ما را از آن باز زد، گفت: «یا امّة محمد لا تهیّجوا علی انفسکم وهج النّار»!

آتش بر خود میفروزید! شما را باین نفرمودند! شما را ازین باز زدند! نمیدانید که آنان که هلاک شدند از أمتان گذشته بمجادلت و خصومت و جدا جدا گفتن در سخن هلاک شدند!؟ مکنید چنین.

خلاف مکنید که در خلاف خیر نیست، و نفع نیست. خلاف عداوت انگیزد میان برادران. خلاف فتنه افکند میان برادران. خلاف شکّ و گمان و تاریکی آرد در دل مؤمنان. خلاف باطل کند عمل مسلمانان. مؤمن که دیندار بود جنگجوی و فتنه انگیز نبود، «ذروا المراء فانّ المماری لا اشفع له یوم القیامة. ذروا المراء فانّ اوّل ما نهانی ربّی عزّ و جلّ عنه بعد عبادة الأوثان و شرب الخمر المراء. ذروا المراء فانّ الشّیطان قد ایس أن یعبد، و لکنّه قد رضی منکم بالتّحریش، و هو المراء فی الدّین. ذروا المراء فانّ بنی اسرائیل افترقوا علی احدی و سبعین فرقه، و النصاری علی اثنین و سبعین فرقة، و انّ أمّتی ستفترق علی ثلاث و سبعین فرقة کلّهم علی الضّلالة الا السّواد الأعظم». قالوا: یا رسول اللَّه و ما السّواد الأعظم؟ قال: «من کان علی ما أنا علیه و أصحابی، من لم یمار فی دین اللَّه، و من لم یکفّر احدا من اهل التّوحید بذنب».

آن گه گفت در آخر آیت: ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا یعنی آنچه در آن بخلاف افتادید، بکتاب و سنّت باز برید، و جنگ و اختلاف بگذارید، که شما را آن به بود، و عاقبت پسندیده‌تر بود. أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ الآیة این در شأن بشر منافق فرو آمد، که وی را با جهودی خصومت بود، جهود گفت: بیا تا این خصومت بر محمد بریم تا میان ما حکم کند، که دانست که رسول خدا بجور حکم نکند. منافق گفت: نه که بر کعب اشرف رویم، و کعب جهود بود، و حاکم ایشان بود، و کاهن بود، و کاهن بود. جهود سر وا زد، گفت: نه، که حکم ما محمد کند. آمدند، و رسول خدا حکم کرد، و حق جهود را بود بر منافق. چون بیرون آمدند منافق گفت: بیا تا بر عمر شویم، اگر عمر ترا حکم کند پس ترا حق است. برفتند پیش عمر. جهود گفت: یا عمر ما بر محمد رفتیم، و حکم کرد، و او بدان حکم راضی نیست، میگوید: اگر عمر حکم کند بدان راضی شوم. عمر گفت: شما بر جای میباشید تا من باز آیم. عمر رفت و شمشیر برگرفت، و آن منافق را بکشت، آن گه گفت: «هکذا اقضی علی من لم یرض بقضاء اللَّه و قضاء رسوله». پس ربّ العالمین این آیت فرستاد: أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ یعنی القرآن، وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ من الکتب علی الأنبیاء علیهم السلام.

یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ و هو کعب بن الاشرف، و کان یتکهنّ، وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ یعنی ان یتبرّءوا من الکهنة.

و فی الخبر: «من اتی کاهنا او عرّافا فصدقه بما یقول، فقد برئ ممّا انزل علی محمد».

و روی: «من اتی عرّافا فسأله عن شی‌ء لم تقبل له صلاة اربعین لیلة».

و روی: «انّ الملائکة تنزل فی العنان، و هو السّحاب، فتذکر الأمر قضی فی السّماء، فتسترق الشّیاطین السّمع، فتسمعه، فتوحیه الی الکهّان، فیکذبون معها مائة کذبة من عند انفسهم».

وَ یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ یعنی عن الهدی، ضَلالًا بَعِیداً لا یرجعون عنه الی دین اللَّه ابدا. مفسّران گفتند: سیاق این آیت بر سبیل تعجّب است، که ای محمد! عجب نیاید ترا از اینان که میگویند: ایمان داریم بخدا و رسول، آن گه جهل ایشان بجایی رسیده که از حکم خدا و رسول با حکم طاغوت میگردند، و چون ایشان را گویند: تَعالَوْا إِلی‌ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَی الرَّسُولِ بیائید بحکم قرآن و بحکم رسول خدا، رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً تو آن منافقان را بینی که عداوت دین را از تو بر میگردند، و بدیگری میشوند.

فَکَیْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ این کلمه تعظیم بر لفظ تعجب، تهدید و وعید را گفت. میگوید: چون باشد حال آن منافقان آن گه که پاداش کردار ایشان بایشان رسد، و عقوبت آن برگشتن از رسول خدا بینند. بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ یعنی بما فعلوا.

جایهای دیگر گفت: قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ و قَدَّمَتْ یَداکَ و کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ و کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ. اینچنین الفاظ میان عرب رواست، که در کردار بد نام برند.

بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ اینجا سخن تمام شد.

پس ابتدا کرد، گفت: ثُمَّ جاؤُکَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ این عطف بر سخن پیش است، یعنی تحاکموا الی الطّاغوت و صدّوا عنک، ثمّ جاءوک یحلفون باللَّه. میگوید: منافقان تحاکم بر طاغوت بردند، و از تو برگشتند، پس آن گه آمدند، و سوگند باللَّه میخوردند که ما بآن محاکمت جز خیر و صواب و تألیف میان خصمان نخواستیم، و ذلک قوله: إِنْ أَرَدْنا إِلَّا إِحْساناً وَ تَوْفِیقاً. گفته‌اند که: معنی توفیق موافقت افکندنست میان قضاء خداوند جلّ جلاله، و میان ارادت بنده، و این هم در شرّ بود و هم در خیر، امّا بحکم عادت و عرف عبارتی خاصّ گشته است از جمع کردن میان ارادت بنده و میان قضایی که خیر و خیرت بنده در آن بود، و این بچهار چیز تمام شود: هدایت و رشد و تسدید و تأیید هدایت راه نمودن حق است، و رشد تقاضای رفتن در وی پدید آوردن، و تسدید حرکات اعضاء وی بر صواب و سداد داشتن، و تأیید مدد نور الهی از غیب در پیوستن.

و گفته‌اند: یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ اینجا همانست که در سورة التوبة گفت: وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنی‌، و این آن بود که مسجد ضرار بنا کردند بستیز و کفر، و آن گه سوگند میخوردند که ما با این بنا جز خیر و صواب نخواستیم.

خدای تعالی بهر دو جای ایشان را دروغ زن کرد، آنجا گفت: وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ یعنی فیما حلفوا، و اینجا گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللَّهُ ما فِی قُلُوبِهِمْ یعنی من النّفاق. فائده این آیت آنست که اللَّه ما را خبر کرد از نفاق ایشان، و بر ضمیر ایشان داشت، تا دانیم که منافقان‌اند.

فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ یعنی اصفح عنهم، وَ عِظْهُمْ بلسانک. این اعراض و وعظ در ابتداء اسلام بود پس بآیت سیف منسوخ گشت.

وَ قُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِیغاً اینجا تقدیم و تأخیر در سخن است یعنی: و قل لهم قولا بلیغا فی انفسهم. میگوید: ایشان را سخنی گوی که آن سخن در دلهای ایشان ژرف آید، و کار کند، و بجای رسد. یقال: قول بلیغ، و رجل بلیغ، بیّن البلاغة، ای فصیح اللّسان فسیح البیان، و تقول العرب: فلان احمق بلغ ای یبلغ حاجته مع حمقه.