قوله تعالی: کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ای خداوندی که بندگانت همه فانیاند و تو باقی! ای خداوندی که رهیگانت همه برسیدنیاند و تو بودنی! بودی تو و کس نبود! بمانی تو و کس نماند! همه مقهوراند و تو قهار! همه مأموراند و تو جبّار! همه مصنوعاند تو کردگار! همه مردنیاند و تو زنده پاینده! همه رفتنیاند و تو خداوندی گمارنده، و با همه تاونده.
ای قوم ازین سرای حوادث گذر کنید
خیزید و سوی عالم علوی سفر کنید
معاشر المسلمین! این سرای فانی منزلگاه است و گذرگاه! نگرید تا دل در آن نبندید، و آرامگاه نسازید، برید مرگ را بجان و دل استقبال کنید، و حیات آن جهانی و نعیم جاودانی طلب کنید، وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ. تو امروز بچشم بیداری در کار و حال خود ننگری! و ساز رفتن بدست نیاری؟ تا آن ساعت که آب حسرت و دریغ گرد دیدت در آید! و غبار مرگ بر عذار مشکینت نشیند! و آن روی ارغوانی زعفرانی شود!
سر زلف عروسان را چو برگ نسترن یابی
رخ گلبرگ شاهان را چو شاخ زعفران بینی
قال النبی (ص): «انّ العبد لیعالج کرب الموت و سکرات الموت، و انّ مفاصله یسلّم بعضها الی بعض، یقول: علیک السّلام تفارقنی و افارقک الی یوم القیامة»!
مسکین آدمی که همیشه خویشتن را نظارگی دیده است! پندارد که همیشه همچنین خواهد بود که نظاره مرگ دیگران میکند، و خود نمیرد. مصطفی (ص) از اینجا گفت: کأنّ الموت علی غیرنا کتب، و کأنّ الحقّ فیها علی غیرنا وجب، و کأنّ الّذین نشیّع من الأموات سفر عمّا قلیل الینا راجعون، نبوّئهم أجداثهم، و نأکل تراثهم، کأنّا مخلّدون بعدهم!
اگر خود را میدریابی و تدبیر کار خویش میکنی راهت آنست که در احوال گذشتگان و سیرت رفتگان ازین جهانیان و جهان داران که بودند اندیشه کنی، و امروز در سرانجام کار ایشان نگری، آنان که کبر پلنگان داشتند، آن یکی قصر قیصری میساخت، و آن دیگری ملک سلیمان میجست، و آن ظالمی از جگر یتیمان کباب میکرد، و آن دیگری که از خون مفلسان شراب میخورد، گلی بودند در شورستان دنیا شکفته، ناگاه زمهریر مرگ از مهبّ برآمد و عارض رخشان ایشان را تاریک گردانید. پس از آنکه چون گل بشکفتند از بار بریختند، و در گل بخفتند.
سر الب ارسلان دیدی ز رفعت رفته بر گردون
به مرو آتا کنون در گل تن الب ارسلان بینی
و به قال النبی (ص): أ ما رأیت المأخوذین علی العزّة! و المزعجین بعد الطمأنینة، الّذین اقاموا علی الشّبهات، و جنحوا الی الشّهوات، حتّی اتتهم رسل ربّهم، فلا ما کانوا امّلوا ادرکوا، و لا الی ما فاتهم رجعوا، قدموا علی ما عجلوا، و نذموا علی ما خلفوا، و لم یعن النّدم، و قد جفّت القلم،اگر کسی را در دنیا از مرگ ایمنی بودی، آن کس رسول خدا بودی که از ذریت آدم هیچ کس را آن قربت و زلفت بدرگاه احدیت نبود که وی را بود. با این
همه رب العالمین گفت: وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ و مصطفی (ص) گفت: اذا اشتدّ حزن احدکم علی هالک فلیذکرنی و لیعلم انّی قد هلکت.
و خبر درست است از ابن عمر گفت: رسول خدا (ص) خواست که کسی را به یمن فرستد گفت: یا معشر المهاجرین و الانصار! ایّکم ینتدب الی الیمن؟
ابو بکر صدیق برخاست. گفت: أنا یا رسول اللَّه. رسول خداوندی اجابت نکرد، دیگر باره همان سخن گفت. عمر برخاست، هم اجابت نیافت، سدیگر بار باز گفت آن سخن، معاذ جبل برخاست، تا رسول (ص) گفت: انت لها یا معاذ! و هی لک، آن گه عمامه خویش بخواست، و بر سر وی نهاد و فرا راه کرد، رسول و جماعتی از مهاجر و انصار بتشییع با وی بیرون شدند، معاذ راکب بود و رسول (ص) پیاده میرفت، و معاذ را وصیت میکرد، معاذ گفت: یا رسول اللَّه چون است اینکه تو پیاده روی و من سوار باشم؟
فقال: یا معاذ! انّما أحتسب خطایای هذه فی سبیل اللَّه،آن گه او را وصیت کرد بتقوی و صدق، و اداء امانت، و ترک خیانت، و امر معروف، و نهی منکر، و مراعات همسایه و یتیم و بیوهزن، و مجالست فقرا، و نواخت ضعفا. و امثال این سخنان فراوان برگفت، و نصیحت کرد. آن گه گفت: یا معاذ! چنان دان که تا بروز رستاخیز ما بر هم نرسیم، و یکدیگر را نه بینیم. این بگفت آن گه وداع کرد و بازگشت.
تمتّع من حبیبک بالوداع
فما بعد الوداع من اجتماع
معاذ رفت تا به صنعاء یمن، چهارده ماه آنجا بود. شبی خفته بود، ناگاه هاتفی آواز داد که: یا معاذ کیف یهنئک العیش و محمد فی سکرات الموت! معاذ گفت: ترسان و لرزان با وحشت و حیرت از خواب درآمدم، پنداشتم قیامت برخاست و عالم زیر و زبر گشت، گفت آخر دل خود را تسکین کردم گفتم این نموده شیطان است، کلمه اعوذ بگفتم. شب دیگر ندایی شنیدم از آن قویتر و عظیمتر که: یا معاذ! کیف یهنئک العیش و محمد بین اطباق التراب؟! معاذ را یقین شد که مصطفی (ص) شربت مرگ چشید. دست بر سر نهاد، و بانگ برآورد که «یا محمداه» پس بران مرکوبی که داشت نشست و روز در شب و شب در روز پیوست در رفتن، تا آنجا رسید که سه مرحله به مدینه بود. در میانه شب از چپ راه آوازی شنید کسی میگفت: یا اله محمّد اعلم معاذا بأنّ محمّدا قد ذاق الموت، و فارق الدّنیا.
معاذ گفت: «یا ایّها الهاتف فی هذه اللّیل! من انت رحمک اللَّه؟ قال: أنا عمار بن یاسر، و هذا کتاب ابی بکر الی معاذ بالیمن، لیعلمه بأنّ محمّدا قد ذاق الموت، و فارق الدّنیا.
معاذ گفت: یا عمار اگر محمد (ص) از میان رفت پس کارساز و غمگسار ضعیفان و یتیمان و بیوه زنان کیست؟ یا عمار! بحق محمد (ص) که بگوی اصحاب محمد (ص) را چون گذاشتی؟ و چوناند پس از وی؟ عمار جواب میدهد: «ترکتهم کأنّهم لا راعی لها». یا عمار! بحق محمد (ص) که بگوی تا مدینه را بی وی بر چه صفت بگذاشتی؟
عمار جواب داد: «ترکتها و هی اضیق علی اهلها من الخاتم». چون بنزدیکی مدینه رسیدند پیر زنی را دیدند با چند سر گوسپند که بچرا داشت، و آن گریستن معاذ دید و ذکر محمد (ص) که بسیار میکرد، پیر زن گفت: یا عبد اللَّه! امّا محمّدا فلم اره، و لکن رأیت ابنته فاطمة (ع) تبکی و تقول: «یا ابتاه الی جبرئیل تنعاه! انقطعت عنّا اخبار السّماء! یا ابتاه لا ینزل الوحی الینا من عند اللَّه ابدا! و رأیت علیا یبکی، و یقول: یا رسول اللَّه. و رأیت الحسن و الحسین (ع) یبکیان و یقولان: و اجدّاه، و اجدّاه.
معاذ هم چنان میرفت بمیانه شب در مدینه شد بدر حجره عایشه و در میزد.
عایشه گفت: کیست که بر در ماست در میانه شب؟ معاذ گفت: أنا خادم رسول اللَّه (ص).
عایشه گفت: یا عفوة! افتحی لخادم رسول اللَّه. چون در بگشاد، و یکدیگر را تعزیت دادند، معاذ گفت یا عایشه! کیف وجدت رسول اللَّه عند شدّة وجعه؟ عایشه گفت: رو از فاطمه بپرس که من طاقت گفتن ندارم! معاذ بدر حجره فاطمه رفت، و گفت: أنا معاذ خادم رسول اللَّه (ص)، چون فاطمه خواست که در بگشاید حسن (ع) گفت: «یا امّاه خذینی معک حتّی اعزّی معاذا بوفاة جدّی».
پس فاطمه (ع) قصّه در گرفت و وفات وی گفت. و فی ذلک حدیث مشهور یذکر فی غیر هذا الموضع ان شاء اللَّه تعالی.