میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۶۱ - ۵۰ - النوبة الثانیة

قوله تعالی: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی الآیة... مفسران گفتند سبب آنک ابراهیم این سؤال کرد از اللَّه آن بود که بمرداری بر گذشت بر ساحل بحر طبریة، ددان بیابان را دید که می‌آمدند و میخوردند و همچنین مرغان هوا جوک جوک، ابراهیم که آن چنان دید شگفت بماند گفت یا رب میدانم که این را همه با هم آری از شکمهای ددان و حواصل مرغان، با من نمای که چون زنده کنی آن را تا معاینه بینم، آنچه بخبر میدانم، فلیس الخبر کالمعاینه، اللَّه گفت: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ نه ایمان آورده‌ای؟

این کلمت گواهی است از اللَّه بر ایمان ابراهیم. و در خبر است از مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم که گفت «نحن بالشک اولی من ابراهیم»

ما بگمان سزاتریم از ابراهیم، این هم گواهی است از مصطفی ابراهیم را بر یقین او، و این اولی که گفت آن را گفت که امام ملت ابراهیم است و خلق پس وی تا برستاخیز همه اتباع وی اند، که پیشوا بگمان بود پس روان همه بگمان باشند. و این أَ وَ لَمْ همچنانست که جریر گفت:

أ لستم خیر من رکب المطایا

و اندی العالمین بطون راح؟

معنی آنست که انتم خیر من رکب المطایا.

آن گه آرام گیرد که از وساوس و هواجس ایمن شود. ابن المبارک گفت «و لکن لیطمئنّ قلبی» معنی آنست که بلی ایمان آورده‌ام و بگمان نه ام، لکن میخواهم که این امت را که ایشان را دعوت میکنم. بنمایم منزلت و مکانت خویش بنزدیک تو، اجابت دعوت که میکنی، تا ایشان نیز اجابت دعوت کنند و بدین حنیفی در آیند. و گفته‌اند که ابراهیم آن گه که با نمرود طاغی حجت گرفت و گفت رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ و آن جبار گفت أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ من هم مرده زنده کنم، آن گه زندانیی را اطلاق فرمود، ابراهیم گفت احیاء مرده نه اینست، بلکه شخصی مرده بیجان باید تا جان در وی آری، نمرود گفت تو این از خداوند خویش معاینه دیدی؟ ابراهیم نتوانست که گوید معاینه دیدم که ندیده بود انتقال کرد با حجتی دیگر، پس از اللَّه بخواست تا معاینه بوی نماید، تا چون دشمن گوید که تو معاینه دیدی، گوید دیدم، و در احتجاج حاجت بانتقال نبود، و آن جبار متمرد نیز بداند و بشناسد که احیاء مرده نه آنست که وی کرد.

ابن عباس و سدی و سعید جبیر گفتند که چون اللَّه تعالی ابراهیم را بدوست خود گرفت و وی را خلیل خواند، ملک الموت دستوری خواست تا این بشارت بابراهیم برد، دستوری یافت بیامد و در سرای ابراهیم شد، ابراهیم وی را گفت تو کیستی و ترا که دستوری داد که در سرای من آمدی؟ ملک الموت گفت خداوند سرای دستوری داد، ابراهیم بدانست که وی فرستاده اللَّه است، گفت بچه آمده؟ گفت بدان تا ترا بشارت دهم که اللَّه ترا خلیل خود خواند، گفت این را چه نشانست؟ گفت آنک اللَّه تعالی دعاء تو اجابت کند و بسؤال تو مرده زنده کند، پس ابراهیم آن سؤال کرد تحقیق قول ملک الموت را بآن بشارت که داده بود. و گفته‌اند که از عزیر همین سؤال آمد که از ابراهیم، پس ابراهیم را بوقت اجابت آمد بی بلائی که بنفس وی رسید، از آنک سؤال وی بر سبیل تضرع بود با آزرم و با لطف، و عزیر را صد سال بمیرانید، و نشان قدرت هم در نفس وی با وی نمود، از آنک سخن بر سبیل انکار بیرون داد و تعجب همیکرد که اللَّه مرده چون زنده کند! سؤالش درشت بود بی آزرم، لا جرم اجابتش درشت آمد بی محابا.

قال فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ اللَّه گفت شو چهار مرغ گیر، گفتند که خروه بود و طاوس و کبوتر و کلاغ. و بروایتی دیگر بجای کبوتر کرکس گفتند فَصُرْهُنَّ قراءة حمزه و رویس از یعقوب بکسر صاد است، دیگران همه بضم صاد خوانند بیرون از شواذ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ بضم الصاد ای ضمّهنّ الیک، من صار یصور، ای ضمّ و امال، فَصُرْهُنَّ بکسر الصاد ای قطعهنّ، من صار یصیر، ای قطع و فرّق. اگر بکسر صاد خوانی بمعنی تقطیع و تفریق در آیت تقدیم و تأخیر است، کانه قال: (فخذ اربعة من الطیر الیک فصرهن ثم اجعل) و اگر بضم صاد خوانی بمعنی ضم و امالت، در آیت اضمار است کانّه قال: فخذ اربعة من الطیر فصرهن الیک ثم قطعهن ثم اجعل» فحذف لدلالة آخر الکلام علیه. و گفته‌اند فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ معنی آنست که سرهای آن مرغان با خود دار و دیگر اجزاء و ابعاض آن از خون و گوشت و پر و استخوان همه بهم بر آمیز، آن گه بر سر کوهی پاره از آن آمیخته درهم بنه، و آن چهار کوه بودند از چهار سو.

ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً آن گه ایشان را خوان تا بتو آیند بشتاب، ابراهیم چنان کرد که وی را فرمودند، و آن اجزاء و ذرات آن مرغان در هوا پران و شتابان سوی اصل خویش می‌شدند، آن گه با سر خویش پیوسته می‌گشتند، رب العالمین جل جلاله خواست تا با ابراهیم نماید نمود کار بعث و نشور قیامت، یعنی چنان که اجزاء و ذره‌های مرغان همه با یکدیگر آوردم و با اصل خود رسانیدم ازین چهار کوه، فردا در قیامت همین کنم، خلق اولین و آخرین را از چهار سوی عالم همه با هم آرم و زنده گردانم بدانک سعی در قرآن بر سه وجه است: یکی بمعنی مشی چنانک اللَّه گفت اینجا: ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً ای مشیا، همانست که گفت فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ جای دیگر گفت فَاسْعَوْا إِلی‌ ذِکْرِ اللَّهِ ای امشوا، وجه دیگر سعی بمعنی عمل است، چنانک اللَّه گفت وَ سَعی‌ لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ یعنی عمل لها عملها، جای دیگر گفت إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّی ای عملکم، وجه سوم بمعنی شتافتن است چنانک گفت وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ یَسْعی‌

ای یسرع ثم قال: وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ و بدانک اللَّه توانای بیهمتاست، و در کردگاری یکتاست، و خدایی را سزاست، کننده هر کار بسزا و نهنده هر چیز بر جا، و سازنده هر چیز در هامتا. بو بکر نقاش گفت ابراهیم ع نود و پنج ساله بود که اللَّه وی را این فرمود، پیش از بشارت دادن بفرزند، بود و پیش از فرو فرستادن صحف بوی، و چون او را بشارت دادند بفرزند، نود و نه ساله بود، و چون او را فرزند آمد صد ساله بود و جفت وی ساره نود و نه ساله، بیک سال ابراهیم مه بوده از ساره مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ الآیة... مثل در قرآن بر دو معنی است، هر جا که آن را جواب نیست مثل صفت است، چنان که گفت مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی... آن را جواب نکرد بمعنی صفت است، و هر جا که مثل گفت و آن را جواب داد، چنانک اینجا، مثل بمعنی شبه است. و در آیت اضمار است ای: (مثل نفقة الذین ینفقون) نمون نفقه ایشان که هزینه میکنند بر غازیان، و بر تن خویش در غزاها از بهر خدا، کَمَثَلِ حَبَّةٍ برسان دانه است که از دست کارنده هفت خوشه رویاند، در هر خوشه صد دانه، چنانک یکی به هفتصد میرساند، رب العالمین با صدقه بنده مؤمن که در راه خدا بود همین کند، یکی به هفتاد رساند وز هفتاد به هفتصد وز هفتصد بآنچه کس نداند مگر اللَّه اینست که رب العزة گفت: وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ اهل معانی گفتند اختلاف جزاء اعمال بندگان دلیل است، بر اختلاف اعمال ایشان و تفاوت نیات در آن، هر چه مخالفت نفس در آن تمامتر و اخلاص در آن بیشتر و رضاء خدا بآن نزدیکتر، جزاء آن نیکوتر و تمامتر، ازینجاست که جزاء اعمال جایی عَشْرُ أَمْثالِها گفت، جایی «سبعمائة»، جایی أَضْعافاً کَثِیرَةً. و خلاف نیست که نیّت و اخلاص سابقان در طاعت تمامتر است از نیت و اعمال مقتصدان، و نیّت مقتصدان تمامتر از نیت ظالمان، پس جزاء ایشان لا محالة تمامتر بود از جزاء اینان. ضحاک گفت من اخرج درهما من ماله ابتغاء مرضات اللَّه فله فی الدنیا بکل درهم سبعمائة درهم خلفا عاجلا و الفا الف درهما یوم القیمة وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ وسع کل شی‌ء رحمة و علما، اللَّه فراخ رحمت است و همه دان.

رحمت و علم وی بهر چیز رسیده، ذره از موجودات از علم و رحمت وی خالی نه، عموم رحمت را گفت رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‌ءٍ کمال علم را گفت قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عِلْماً الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این نفقت درین هر دو آیة صدقه است از بهر خدا، و پیش از زکاة مفروضة فرو آمد. کلبی گفت این آیت خاصّه در شأن عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف آمد، اما عبد الرحمن چهار هزار درم آورد برسول خدا و گفت یا رسول اللَّه، هشت هزار درم بنزدیک من بود، یک نیمه خود را و عیال را بگذاشتم، و یک نیمه آوردم و بصدقه میدهم. رسول خدا گفت «بارک اللَّه لک فیما امسکت و فیما اعطیت»

و اما عثمان بن عفان هزار تا اشتر همه با ساز و جهاز بمسلمانان داد در غزاة تبوک. و چاه رومة ملک وی بود وقف کرد بر مسلمانان، عبد الرحمن بن سمرة گفت عثمان عفان در جیش العسرة هزار دینار آورد نزدیک رسول خدا بنهاد، گفت رسول را دیدم که دست در میان آن بر می‌آورد و میگفت ما ضرّ ابن عفان ما عمل بعد الیوم! چه زیان دارد پسر عفان را هر چه کند پس امروز. بو سعید خدری گفت رسول را دیدم که دست برداشته بود و عثمان را دعا میکرد و میگفت «یا رب عثمان بن عفان رضیت عنه فارض عنه» تا درین دعا بود جبرئیل آمد و آیت آورد: الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذیً الآیة...

میگوید ایشان که نفقت کنند از بهر خدا، آن گه در آن نفقت منت بر کس ننهند و رنجی نرسانند، که در نعمت منت بر نهادن نه سزای مخلوقست، بل که منت بر نهادن اللَّه را سزاست، که خداوند جهانیان است و دارنده وی را ایشانست، و غرق کننده هر یکی در دریای احسانست، پس سپاس و منت همه ویراست که خدای همگانست.

قَوْلٌ مَعْرُوفٌ سخن خوش و وعده نیکو و ردّ بتعریض باندام وَ مَغْفِرَةٌ و در گذاشت درشتی سخن سائل در حال رد، و خشم ناگرفتن بر الحاح وی، این همه به است از صدقه دادن و با آن صدقه منت و رنج دل بر نهادن، و سائل را در سؤال تعییر کردن. کلبی گفت «قول معروف» یا کلام حسن یدعو اللَّه عز و جل الرجل لاخیه بظهر الغیب، وَ مَغْفِرَةٌ ای تجاوز عن مظلمته خیر ثوابا عند اللَّه من صدقة یعطیها ایاه ثم یتبعها اذی.

روی عن رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلم «قال اذا سأل السائل فلا تقطعوا علیه مسئلته حتی یفرغ منها، ثم ردّوا علیه بوقار و لین و ببذل یسیر او برد جمیل، فانه قد یاتیکم من لیس بانس و لا جان ینظرون کیف صنیعکم فیما خوّلکم اللَّه عز و جل.

عن بشر بن الحرث قال رأیت علی بن ابی طالب علیه السلام فی المنام، فقلت یا امیر المؤمنین تقول شیئا لعل اللَّه ان ینفعنی به، فقال «ما احسن عطف الاغنیاء علی الفقراء رغبة فی ثواب اللَّه، و احسن منه تیه الفقراء علی الاغنیاء ثقة باللّه».

ثم قال تعالی: وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ اللَّه بی نیازست و بردبار، بی نیازست در روزی دادن خلق از پرستش خلق، پیش از آن فرا میگذارد از بی نیازکی بی نیاز فرا میگذارد از درویش درشت سخن، گفته‌اند بی نیازست از صدقه بندگان بر بندگان، اگر خواستی خلق را همه توانگری دادی و روزی فراخ، لکن توانگران را توانگری داد تا ایشان را بر شکر دارد، و درویشان را درویشی داد تا ایشان را بر صبر دارد. همانست که گفت وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلی‌ بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ هر کسی را آنچه سزای وی بود داد، و آنچه دربایست کار وی کرد، روزی یکی کاسته یکی افزوده یکی برتر یکی فروتر، یکی با دشواری و شدت، یکی با آسانی و راحت، دبر الامور بقدرته تدبیرا، و قدر الخلائق بحکمته تقدیرا، و لم یتخذ فی ذلک شریکا و لا وزیرا، سبحانه و تعالی عما یقول الظالمون علوا کبیرا.