قوله تعالی: وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً قتل نفس از دو گونه است یکی از روی صورت و یکی از روی معنی، او که از روی صورت خود را کشد بعذابی رسد که عذاب از آن صعبتر نیست و ذلک فی
قوله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «من قتل نفسه بسمّ فسمّه فی یده یتحسّاه فی نار جهنم خالدا مخلّدا فیها ابدا، و من قتل نفسه بحدیدة فحدیدته فی دیه یجأ بها فی بطنه فی نار جهنم خالدا مخلدا فیها ابدا، و من تردّی من جبل فقتل نفسه فهو یتردّی فی نار جهنم من جبل خالدا مخلدا فیها ابدا»
و آن کس که خود را بشمشیر مجاهدت از روی معنی کشد بناز و نعیم باقی و بهشت جاویدی رسید. چنانک رب العزة گفت وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوی. قوم موسی را گفتند زنده را بکشید تا کشته زنده شود، اشارت باهل طریق است که نفس زنده را بشمشیر مجاهدت بکشند بر وفق شریعت تا دل مرده بنور مشاهدت زنده شود، و او که بنور مشاهدت و روح انس زنده شد بحیاة طیبه رسید آن حیاتی که هرگز مرگی در آن نشود و فنا بآن راه نبرد، و زبان حال بنده اندرین حال میگوید:
گر من بمرم مرا مگویید که مرد
گو مرده بدو زنده شد و دوست ببرد
پیر طریقت جنید قدس اللَّه روحه یکی را از دوستان وی که از دنیا رفته بود میشست، آن کس انگشت مسبّحه جنید را بگرفت، جنید گفت أ حیاة بعد الموت؟ جواب داد که او ما علمت انا لا نموت بل ننقل من دار الی دار «و فی هذا المعنی ما روی عن عبد الملک بن عمیر عن ربعی بن محراش قال کنا اخوة ثلاثة، و کان اعبدنا و اصوفنا و افضلنا الاوسط منا فغبت غیبة الی السواد ثم قدمت علی اهلی. فقالوا ادرک اخاک فانه فی الموت، قال فخرجت الیه اسعی، فانتهیت الیه و قد قضی و سجی بثوب، فقعدت عند راسه ابکیه، قال فرفع یده فکشف الثوب عن راسه، و قال السلام علیکم قلت ای اخی أ حیاة بعد الموت؟ قال نعم انی لقیت اخی فلقنی بروح و ریحان و رب غیر غضبان، و انه کسانی ثیابا خضرا من سندس و استبرق، و انی وجدت الامر ایسر مما تحسبون ثلثا، فاعملوا و لا تغیّروا ثلثا و انی لقیت رسول اللَّه فاقسم ان لا یبرح حتی آتیه، فعجّلوا جهازی ثم طفأ فکان اسرع من حصاة لو القیت فی ماء، فبلغ عایشه رض فصدّقته و قالت قد کنا نسمع ان رجلا من هذه الامة سیتکلم بعد موته.
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ قسوت دل در حق جهال نامهربانی و بی رحمتی و از راه حق دوری، و در حق عارفان و ارباب صدق و صفوت قوت دل است و حالت تمکن و کمال معرفت و حالت صفوت، چنانک صدیق اکبر از خود نشان داد که هر گه کسی را دیدی که میگریستی و در خود میپیچیدی از استماع قرآن، وی گفتی هکذا کنا حتی قست القلوب اشارت است این قسوت بکمال حال عارفان و جلال رتبت صدّیقان در بدایت کار و عنفوان ارادت، مبتدی را بانگ و خروش و نعره و زاری بود که هنوز عشق وی ولایت خود بتمامی فرو نگرفته بود، پس چون کار بکمال رسد و صفاء معرفت قوی گردد و سلطان عشق ولایت خود بتمامی فرو گیرد، آن خروش و زاری در باقی شود شادی و طرب در پیوندد، بزبان حال گوید.
ز اول که مرا عشق نگارم نو بود
همسایه بشب ز ناله من نغنود
کم گشت کنون ناله که عشقم بفزود
آتش چو همه گرفت کم گردد دود
وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ سنگ خاره را بر دل جافی فضل داد و افزونی نهاد، گفت از سنگ آب آید و نرم شود و از ترس خدا بهامون افتد، و دل جافی در نهاد مرد بیگانه نه از ترس خدا بنالد و نه از حسرت بگرید، نه رحمت و رقت در وی آید.
در حکایت بیارند که پیغامبری از پیغامبران خدا بصحرایی بر گذشت سنگی را دید که در نهاد خود کوچک بود و آبی عظیم از وی میرفت بیش از حد و اندازه آن سنگ پیغامبر بایستاد و در آن تعجب میکرد که تا چه حالست آن سنگ را و چه آبست که از وی روانست، رب العزة آن سنگ را با وی در سخن آورد تا گفت ای پیغامبر حق این آب که تو میبینی گریستن منست، که از آن روز باز که بمن رسید از کلام رب العزة که وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ که دوزخ را بسنگ گرم کنند من از حسرت و ترس میگریم. پیغامبر گفت بار خدایا وی را از آتش ایمن گردان وحی آمد بوی، که او را ایمن کردم از آتش. پیغامبر برفت پس بروزگاری دیگر باز آمد و آن سنگ را دید که هم چنان میگریست، و آب از وی روان، هم در آن تعجب بماند تا رب العزّة دیگر باره آن سنگ را بسخن آورد، گفت ای پیغامبر خدا چه تعجب کنی باین گریستن من، اللَّه تعالی مرا ایمن کرد از آتش اما گریستن اول از حسرت و اندوه بود و این گریستن از شادی و شکر.
پیر طریقت گفت: «در سر گریستنی دارم دراز، ندانم که از حسرت گریم یا از ناز، گریستن از حسرت بهره یتیم و گریستن شمع بهره ناز، از ناز گریستن چون بود این قصهایست دراز.»