در بیان مهیا شدن آن میدان، مردی را چابک سوار و پای در رکاب آوردن آن سید بزرگوار و مکالمات با ذوالجنان و ذوالفقار بر مشرب صافی مذاقان گوید:
دیگرم شوری به آب و گل رسید
وقت میدان داری این دل رسید
موقع پادر رکاب آوردنست
اسب عشرت را سواری کردنست
تنگ شد دل، ساقی از روی صواب
زین می عشرت مرا پر کن رکاب
کز سر مستی سبک سازم عنان
سر گران بر لشکر مطلب زنان
روی در میدان این دفتر کنم
شرح میدان رفتن شه، سر کنم
باز گویم آن شه دنیا و دین
سرور و سر حلقهی اهل یقین
چونکه خود را یکه و تنها بدید
خویشتن را دور از آن تنها بدید
قد برای رفتن از جا، راست کرد
هرتدارک خاطرش میخواست کرد
پا نهاد از روی همت در رکاب
کرد با اسب از سر شفقت، خطاب
کای سبک پر ذوالجناح تیز تک
گرد نعلت، سرمهی چشم ملک
ای سماوی جلوهی قدسی خرام
ای ز مبدأ تا معادت نیم گاه
ای بصورت کرده طی آب و گل
وی بمعنی پویهات در جان ودل
ای برفتار از تفکر تیز تر
وز براق عقل، چابک خیز تر
روبکوی دوست، منهاج منست
دیده واکن وقت معراج منست
بدبه شب معراج آن گیتی فروز
ای عجب معراج من باشد بروز
توبراق آسمان پیمای من
روز عاشورا، شب اسرای من
بس حقوقا کز منت بر ذمتست
ای سمت نازم زمان همتست
کز میان دشمنم آری برون
روبکوی دوست گردی رهنمون
پس به چالاکی به پشت زین نشست
این بگفت و برد سوی تیغ، دست:
ای مشعشع ذوالفقار دل شکاف
مدتی شد تا که ماندی در غلاف
آنقدر در جای خود کردی درنگ
تاگرفت آیینهی اسلام، زنگ
هان و هان ای جوهر خاکستری
زنگ این آیینه میباید بری
من کنم زنگ از تو پاک ای تابناک
کن تو این آیینه را از زنگ پاک
من ترا صیقل دهم از آگهی
تا تو آن آیینه را صیقل دهی
شد چو بیمار از حرارت ناشکیب
مصلحت را خون ازو، ریزد طبیب
چونکه فاسد گشت خون اندر مزاج
نیشتر باشد بکار اندر علاج
در مزاج کفر شد، خون بیشتر
سر برآور، ای خدا را نیشتر