جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۱۰۷ - حکایت آن زاغ و کبوتر که به مناسبت لنگی همپای یکدیگر شده بودند

عارفی طوف کنان رفت به باغ

دید در باغ حمامی با زاغ

با هم از حکم دو جنسی رسته

چون دو همنجس به هم پیوسته

عارف آن حال عجب را چون دید

به تعجب سر انگشت گزید

که دو ناجنس به هم چون گستاخ

میوه چین آمده اند از یک شاخ

ناگهان دید که از شاخ بلند

برگشادند سوی خاک نژند

آب جویان به تک و پوی شدند

لنگ لنگان به لب جوی شدند

دید کانبازیشان در لنگی

می دهد خاصیت یکرنگی

زاغرا ور نه چه نسبت به حمام

که گزینند به یک شاخ مقام

بس دو خویش به نسب همخانه

که نشینند ز هم بیگانه

آشنایی نه به قرب نسب است

قرب ارباب ادب از ادب است