کرد آن زال کهنسال سؤال
از نبی کای شه فرخنده خصال
روز محشر که بهشت آرایند
رستگاران به بهشت آسایند
شود آن منزل عالی وطنان
راحت آباد چو من پیر زنان
گفت حاشا که چنان خوش وطنی
گردد آرامگه پیرزنی
گل آن باغ جوانان باشند
غنچه اش تنگ دهانان باشند
پیرزن چون ز نبی قصه شنید
ناله از سینه پر غصه کشید
از فغان زمزمه غم برداشت
وز مژه گریه ماتم برداشت
شد نبی مژده دهش چابک و جست
که نه گر کهنه عجوزان ز نخست
یک به یک دختر دوشیزه شوند
کی در آن روضه پاکیزه شوند
اول کار جوانی بخشند
آنگه آمال و امانی بخشند