جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۱۰۰ - عقد سی و یکم در بعض دیگر از فضایل نوع انسان چون حلم و مدارا و عفو و احسان

ای رخ افروخته از آتش خشم

خرمنت سوخته از آتش خشم

از خسان آتشی افروخته ای

تر و خشک خود ازان سوخته ای

خار خشکی که ز تو صد خرمن

شود از یک شرر آتش روشن

آب حلمی بزن این آتش را

در ته پای کش این سرکش را

دهن از گفتن بیهوده ببند

لبت آلوده به ناخوش مپسند

بهر آزار مکش تیغ زبان

بر زبونان مگذر تیغ زنان

هر زمان پهن مکن از سر کین

پنجه در سیلی مشتی مسکین

دمبدم بر تنی از جرم بری

پر مکن مشت ز بیدادگری

لب فرو بند به دندان ستم

بازکش از لگد ظلم قدم

چون ستوران حرون چند ز حد

می بری زخم به دندان و لگد

خشم کم کن که بود روز جزا

ترک خشمت سپر خشم خدا

سازد ارد دست نگیرد سپرت

دوزخ آماج سهام شررت

رویت امروز به بهروزی کن

بهر فردات سپردوزی کن

حلم اگر چند گران است چو کوه

می رسد بر دل ازان رنج و ستوه

رو در آن کوه کن از موج عقب

پیش ازان کت گذرد موج ز لب

حلم کشتی و غضب طوفان است

صاحب حلم چو کشتیبان است

زور طوفانش چو کشتی شکند

موج طوفان به هلاکش فکند

سال ها راه گنه پیمودی

قدم سعی به ره فرسودی

هر چه کردی نپسندید خدای

که خلد نشتر خاریت به پای

تو هم این شیوه بیاموز آخر

زآتش قهر میفروز آخر

خرده بر کم خردان بیش مگیر

رنج نیکان و بدان پیش مگیر

هر که غمگین کندت شادش کن

وان که بندت نهد آزادش کن

نیکی اندیش بداندیشان باش

مصلحت کوش خطاکیشان باش

گنج دان رنج جفاکاران را

باغ خوان داغ دل آزاران را

پیشه کن عفو به خوبی و خوشی

گذر از ناخوشی کینه کشی

در صف عفو و کرم منتظمی

بهتر از کشمکش منتقمی

کینه خواهی روش احسان نیست

هر که احسان نکند انسان نیست

مشو از ورزش بی احسانی

خارج از دایره انسانی

هر دم از دیو پریشان چه شوی

وز غضب سخره شیطان چه شوی

همه تن پای شده همچون گوی

اندرین معرکه داری تک و پوی

دیو افتاده تو را در دنبال

می دهد گردشت از حال به حال