جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۹۴ - عقد بیست و نهم در قناعت که بر حد ضرورت وقوف نمودن است و چشم طمع به زیادتی نگشودن

ای کمر بسته به صد حرص چو مور

وای تو گر بری این حرص به گور

خرمن هستی تو شد جو جو

بهر دانه تو چنین در تک و دو

چون شود هیچ ندانم حالت

دور گردون چو کند پامالت

در کمین خانه دوران دو رنگ

زخم زد بر دل تو کبر پلنگ

حرص در جان تو موش است بکوش

تا به زخمش نرسد آفت موش

گر دو عالم زبر و زیر شود

دیده حرص کجا سیر شود

صاد کز سلک حروفش زیری

یافت چشمیست تهی از سیری

چند در آز شوی عمر گسل

چیست زین عمر درازت حاصل

دلت از آز بپرداز که هست

ماهی از آز گرفتار به شست

خاطر از آز تهی کن که مدام

مرغ را آز کند بسته دام

حرص در کن مکن دین هنر است

حرص درکش مکش خود خطر است

گلخن حرص بود تیره و تنگ

کن به گلزار قناعت آهنگ

گل که از خاک قناعت خیزد

نافه در ناف ریاحین بیزد

کنز لایفنی از وی گهریست

مال لاینفد از وی خبریست

آن گهر زیور گوش خرد است

وین خبر مایه عمر ابد است

فاقد قاف قناعت عنقا

نیست جز ناعب انواع غنا

گنج خالی ز قناعت رنج است

هم قناعت که قناعت گنج است

دنیی کم که تو را هست پسند

چو دهد دست بدان شو خرسند

کم که نزدیک به کارت سازد

به ز بسیار که دور اندازد

قانع از رنج طلب آسوده ست

طامع اندر طلب بیهوده ست

هر چه دادند به آن داده بساز

سوی ناآمده گردن مفراز

در قناعت که تو را دسترس است

گر همین عزت نفس است بس است

گر عنان سوی قناعت تایی

زندگانی خوش آندم یابی

هست زیر فلک گردنده

قانع آزاده و طامع بنده

نیست جز قاعده بیخردی

از طمع بندگی همچون خودی