ای درین بتکده طبع فریب
برده غوغای بتان از تو شکیب
طبع را بند خرد بر پا نه
پای اندیشه درین غوغا نه
بنگر این انجم و مهر و مه را
بت ره گشته خلیل الله را
یافتندی به دلش راه قبول
گرنه بشکستیشان سنگ افول
سنگ بر بتکده آزر زن
در جهان صیت خلیلی افکن
تیز کن خنجر لابر سر لات
ببر از لات منی را ز منات
تاج عزت ز سر عزی کش
رخت طاعت به در مولاکش
ثنوی اهرمن و یزدان گوی
تافت از انجمن ایمان روی
عیسوی شد به سه گویی افزون
خیمه از ساحت دین زد بیرون
تو به صد بت چه به صد بلکه هزار
بلکه بیرون ز ترازوی شمار
کرده ای روی ولی هر نفسی
می پزی در ره ایمان هوسی
گاه گویی که من آن دریایم
که جهان را به گهر آرایم
دل صدف گوهر توحیدم در
گوش دهر از در توحیدم پر
گاه گویی که من آن گلزارم
که دهد بر گل عرفان خارم
هر که یابد ز گل من بویی
بوی عرفان دهد از هر مویی
به زبان می زنی این لاف ولی
نیست بر موجب اینت عملی
هر چه تقریر تو ترتیب کند
صورت حال تو تکذیب کند
هر چه یابد ز مقال تو فروغ
سازدش حال تو مطعون به دروغ
نیست این راستی و راستروی
که چنان راست که گویی نشوی
راه رو پس سخن راه بگوی
آنچه خواهی بشو آنگاه بگوی
دل نکرده ز دورویی صافی
چه ز یکرویی وحدت لافی
دیده بر شاهد وحدت بگشای
وز دورویی و دو گویی باز آی
سهل باشد که ز ماهی تا ماه
بر تو باشند درین نکته گواه
گرچه قولت دم اقرار زند
فعل تو نعره انکار زند
از محیط فلک و اوج سماک
تا حضیض سمک و مرکز خاک
بین مرتب شده اجرام که هست
وین همه جنبش و آرام که هست
شکل و ترتیب فلک بر یک حال
دور سیر همه بر یک منوال
یکی از صورت خود ناگشته
یکی از گردش خود نگذشته
متفق وضع دوایر با هم
منتظم سلک عناصر با هم
همه بر یک صفت و یک آیین
هیچ زیرین نشده بالایین
سال و مه روز و شب و شام و سحر
یک به یک گرم رو و تیز گذر
تا به آمد شد خود در گروند
بر یکی قاعده آیند و روند
چار فصلی که به هر سال در است
به همین رسم و روش رهسپر است
این موالید سه گانه که جهان
پر از آنهاست چه پیدا چه نهان
نوع نوعش نه کم آید نه فزون
از نهانخانه ابداع برون
کارگاهی به چنین ضبط و نسق
کار یک کارگزارست الحق
کشور آباد نگردد به دو شاه
بشکند از دو سپهدار سپاه
از دو بانو چو شود آشفته
خانه امید مدارش رفته
رنج طفل است ادای دو ادیب
مرگ رنجور دوای دو طبیب