جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۲۶ - حکایت آن کریمی که دعوت سفله را اجابت نکرد تا صحبت با سفلگان عادت وی نگردد

چون سوی اینان لئیمی پی برد

لقمه ای چند از طعام وی خورد

چون بخواند سفله دیگر مرا

سویش آن لذت شود رهبر مرا

محو گردد نامم از سلک کرام

در شمار سفلگان مانم تمام

سفله ای مهمانیی آغاز کرد

سفلگان شهر را آواز کرد

خواند یک صاحب کرم را نیز هم

تا به خوانش رنجه فرماید قدم

گفت باشد نفس نادان و لئیم

زین دو وصف او دلی دارم دو نیم