جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۱۶ - حکایت آن می‌پرست که به مراتب کمال پیوست‌؛ از وی سبب آن پرسیدند گفت این از برکت آن یافتم که هرگز جام می بر لب نیاوردم که بر عزیمت آن بوده باشم که به جام دیگر آلوده گردم

می‌پرستی رو به راه توبه کرد

وز گنه جا در پناه توبه کرد

یافت از توبه مقامات بلند

وآمدش صید ولایت در کمند

سال‌ها در کار می بشتافتی

این کرامت از چه خصلت یافتی‌؟

گفت هر گاهی که جام می به لب

می‌نهادم بهر شادی و طرب

کم گذشتی بر ضمیر من که باز

دست خود آرم به جام می فراز

غیر ازین معنی نگشتی در دلم

کز نشاط می دل خود بگسلم

یمن این نیت مرا توفیق داد

صد در دولت به روی من گشاد