جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۶ - پیغام فرستادن سلطان به پادشاه روم که اگر چه من بنده زاده ام اما قرار مملکت بر این وجه داده ام که هیچ قوی بازو را مجال آن نمانده است که دست تطاول به مال ضعیفی دراز کند و اگر ناگاه دراز دستی واقع شود به موجب فرموده من بود و انصاف دادن پادشاه روم که هر کسی را دست ضبط و سیاست چنین بالا بود می شاید که همه زبردستان زیردستان او باشند

شاه غزنین چو واقفی ز علوم

کرد تعیین به باجخواهی روم

گفت با او که گر کنند سؤال

از تو آن صاحبان جاه و جلال

که بود بنده زاده ای محمود

این خیال از کجاش روی نمود

تو چه خواهی جواب ایشان گفت

وین غبار از ضمیر ایشان رفت

گفت شاها چو این سؤال به توست

به که گردد جوابش از تو درست

گفت برگو که آری او بنده ست

لیک ازین بندگی نه شرمنده ست

زانکه دادش خدای آن شاهی

که کسی را ز ماه تا ماهی

نرسد دست ظلم بگشادن

گو شمال فروتران دادن

ظلم کردن جز او نیارد کس

چشمه ظلم ازو تراود و بس

رومیان این سخن چو بشنفتند

به تعجب به یکدگر گفتند

که مر او را رسد امیری ما

بهره جستن ز باجگیری ما

برتر از وی چو شهریاری نیست

باج او گر دهیم عاری نیست