جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۹ - حکایت ذوالنون و ابو یزید قدس الله تعالی سرهما

داد ذوالنون به بایزید پیام

کای گرفته به خواب خوش آرام

سر برآور که وقت بیگه گشت

پای در نه که کاروان بگذشت

بایزیدش جواب داد که مرد

آن بود در سرای صلح و نبرد

که رود شب به خواب از همه پیش

بامدادان رسد به منزل خویش

سر به بالین نهد به فرقت یار

صبحدم پیش او شود بیدار

لیک در مجمع طلبکاران

باشد این خواب خواب بیداران

هر که عمری ز خواب دیده نبست

ندهد این خواب یکدم او را دست