جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۴۲ - حکایت بر سبیل تمثیل

با پسر گفت لولیی در ده

نیست چیزی ز نان گندم به

گفت هرگز تو خورده ای بابا

گفت من خود نخورده ام اما

بود جدی مرا کهنسالی

یافته از زمانه اقبالی

دیده بود او کسی حوالی شهر

که گرفتی ز نان گندم بهر