هر نفس نورسیده مهمانیست
پاس او دار اگر تو را جانیست
واجب آمد به موجب اسلام
حسب مقدور ضیف را اکرام
خاصه اکرام این گرامی ضیف
که بود حیف غفلت از وی حیف
هست ضیفی ز فیض خانه غیب
آمده خالی از نشانه غیب
جهد آن کن کزین نشیمن آز
به ازان کامده ست گردد باز
قوتش ده ز سجن این سجین
تا برآید به اوج علیین
قدرش از ذکر حق بلند شود
کنگر عرش را کمند شود
بکشد جانت را به جذبه حب
سوی بالا ازین غیابه جب
کرد این ضیف پاک بر تو نزول
مکن او را به عیب ها معلول
ای بسا میهمان که بر تو فرو
آمد از آسمان قدس و علو
تو ز غیبت جنیبتش بستی
وز نمیمه تمیمه پیوستی
هم ز حرص و هواش آلودی
هم به عجب و ریاش فرسودی
بس که گفتی دریغ بر ما فات
یا دروغ از برای ما هو آت
از بخار دریغ و دود دروغ
بردیش ز آفتاب چهره فروغ
دامن افشان ازین معامله زود
که نبینی درین معامله سود
هر نفس چون خزینه ایست تهی
تا تو نقدی در آن خزینه تهی
گر به یاد خدا ز گوهر و در
سازی آن مخزن تهی را پر
چون به بازارحشر بگشایند
که در آن آنچه هست بنماید
صحن بازار ازان شود گلشن
چشم بازاریان ازان روشن
حور و غلمان برند ازان مایه
حسن خود را کنند پیرایه
ملک احسنت گوید و شاباش
شود از مدح بر تو گوهر پاش
ور ز قبح خصال و سؤ فعال
نهی آنجا ز جهل سنگ و سفال
کشد آن سنگ تخت تو زادبار
تحت نار وقودها الأحجار
وان سفالت به سفل سازد جا
درک اسفلت کند مأوا
ور گذاری ز سست اقبالی
همچنان آن خزینه را خالی
پر شود چشم تو ز اشک ندم
وآتشت سر زند ز سینه علم
که چرا قدر کم شناختمش
گنج در و گهر نساختمش
تا کنون کردمی ثمن آن را
مر مثمن سرای رضوان را
بود صد گنج گوهر آماده
همه در دست و پایم افتاده
من نچیدم ز فرط نادانی
لاجرم می برم پشیمانی