وطواط » غزلیات » شمارهٔ ۶

جانم از عشق تو می بخروشد

دلم از انده تو می جوشد

این همه نامهٔ حسرت خواند

و آن همه جامهٔ محنت پوشد

شخص رنجورم از دست فراق

زهر بر یاد تو چون می نوشد

شادم از عشق تو ، هر چند دلم

باغم عشق بجان می کوشد

گر بمانیم ز عشقت ، یارا

کس به‌سیم سره‌مان نفروشد