وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۸۲ - در مدح ملک اتسز

ای علم تو دین را نظام داده

حلم تو زمین را قوام داده

اسباب معالی و محمدت را

طبع و دل تو نظام داده

نصرت بر تو مقام جسته

دولت بکف تو زمام داده

در شرع مروت کف جوادت

فتوای حلال و حرام داده

از گنبد بیدادگر بمردی

انصاف تو داد کرام داده

خلق تو بگل بوی سفته کرده

رای تو همه نور وام داده

اخلاق تو را خالق خلایق

اوصاف معلی تمام داده

افلاک سوی خاک بارگاهت

بر موجب طاعت پیام داده

قدر تو علو چون سپهر جسته

دست تو عطا چون غمام داده

ترتیب مهمات هفت کشور

رای تو بیک احتمام داده

اقرار بشاگردی رشادت

در منهج دین هر امام داده

احباب و اعادیت را جلالت

هم نصرة و هم انهزام داده

آنرا بصف اختصاص برده

وین را بکف انتقام داده

ای رانده بتعجیل و طاغیان را

پندی بزبان حسام داده

بیجاده صفت کسوت زمین را

از خنجر فیروزه فام داده

در معرکه صبح مخالفان را

تیغ تو سیاهی شام داده

دست همه گردان ببند بسته

پای همه شیران بدام داده

از خون و تن خصم دام و دد را

در دشت شراب و طعام داده

بگرفته مهینه ولایتی را

وانگه بکهینه غلام داده

بدخواه تو از ملک و ملک رفته

انصار ترا بوم و بام داده

شد سوخته خرمن ، که داشت مسکین

دل را بطمع های خام داده

ای از لب سیحون نهیب جیشت

آشوب بکفار شام داده

آورده همه مال آل یافث

پس تحفه باولاد سام داده

زین فتح جلیل الخطر ، سعادت

مژده بعراق و بشام داده

باز آمده سوی سرای دولت

اعلام هدی را نظام داده

تدبیر همه شرق و غرب کرده

روزی همه خاص و عام داده

خلقت همه حمد و مدیح گفته

بختت همه کام و مرام داده

ای قبلهٔ اقبال تو قبولت

زوار ترا نان و نام داده

ای جاه مرا ز جور گیتی

در منزل عصمت مقام داده

از حلهٔ راحات جامه کرده

وز بادهٔ لذات جام داده

جان را و روان را سوی امانی

سعی تو نوید خرام داده

من بر تو سلام امید گفته

جود تو جواب سلام داده

در روضهٔ عدل توام زمانه

امروز دلی شاد کام داده

وز بعد پراکندگی ، نوالت

احوال مرا التیام داده

در غالب من خون و مغز برت

تحفه بعروق و عظام داده

تا خیل ضیاهست هر شبانگاه

نوبت بسپاه ظلام داده

بادی تو بناز و بکام و لطفت

احباب ترا ناز و کام داده

ساقی نوایب مخالفت را

از جام مصایب مدام داده

وز چرخ وز انجم موافقت را

اقبال تو اسب و مقام داده

بر اسم تو ورسم ملکت ، ایزد

منشور بقا بر دوام داده