وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۷۸ - در مدح ملک اتسز

ای از همه خلق اختیار گشته

دین را سبب افتخار گشته

در کسب معالی دلیر بوده

بر اسب معانی سوار گشته

گردون ، که زمین را در و قرارست

از هیبت تویی قرار گشته

رخسارهٔ عیش مخالفانت

از باد عنا پر غبار گشته

تادیب موالیت پیشه بوده

تهذیب معالیت کار گشته

از بهر شرف هر دو دست دولت

در دامن تو استوار گشته

بر اهل هدی آفرینش تو

محض کرم کردگار گشته

فعلت همه اصل سداد بوده

ذاتت همه عین وقار گشته

دشمن ز شراب عداوت تو

سر گشتهٔ رنج خمار گشته

رایت فلک دولتست و او را

بر قطب اصابت مدار گشته

در حرب تو چون حیدری و تیغت

در دست تو چون ذوالفقار گشته

رمح تو ز اعجاز دولت تو

در دیدهٔ حساد خار گشته

با جود یمین تو کوه و دریا

از زر و گهر بی یسار گشته

اسرار نهان کوکب عشر

پیش دل تو آشکار گشته

خورشید بر آتش نهیب تو

بسیار کم از یک شرار گشته

آن لفظ تو کزوی گهر بر شکست

در گوش هنر گوشوار گشته

عفو تو چو سازنده نور بوده

خشم تو چو سوزنده نار گشته

امروز بعدل تو شده مؤدب

گردون که خلیع العذار گشته

خوارزمشه عادل ، ای قبولت

دفع ستم روزگار گشته

وی شرح مقامات تو جهان را

صدر ورق اعتبار گشته

بی دولت صدر تو بوده حاشا

یک مهنت من صد هزار گشته

بر من بد این بیشمار اختر

چون نعمت تو بیشمار گشته

از نکبت گردون لاجوردی

روزم بسیاهی چو قار گشته

در واقعهٔ روزگار گیتی

دور از تو مرا کار زار گشته

امروز دگر باره من بجاهت

بر کام دلم کامگار گشته

بر تخت امان مستقر گرفته

بر خیل طرب شهریار گشته

چو سرو شده در ریاض جودت

آن پیکر چون نی نزار گشته

دیدار تو ، ای آفتاب شادی

غمهای مرا غمگسار گشته

تا وقت بهاران بود زمین را

از سبزه شعار و دثار گشته

بادا ز اثرهای دستبردت

آثار هدی پایدار گشته

ذات تو جهان را ، ز شهریاران

تا روز قضا یادگار گشته

از آب دو چشم وز آتش دل

چون باد عدو خاکسار گشته

با صدر تو دولت شده مقارن

با بخت تو اقبال یار گشته