وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۶۷ - در مدح اتسز

رمضان آمد و آورد ز فردوس برین

صد هزاران مدد خیر بر شاه زمین

رمضان ناظم اسباب صیامست و قیام

ای همه شادی آن ماه که او هست همین !

دیده از هیبت او طایفهٔ شرک فتور

گشته از حشمت او قاعدهٔ شرع متین

اندرین ماه که از خلد جهان راست بشیر

وندرین بخت که بر خیر خرد راست معین

مرحبا آن که نهد افسر طاعت بر سر

حبذا آنکه کشد مرکب تقوا در زین

علم فسق نگون گشت در اطراف جهان

چون بر انگیخت مه روزه بهر گوشه کمین

چهره بنمود هلالش ز صف چرخ چنانک

در صف حرب کمانی بکف نصرة دین

زین کمان دیو لعین کرد هزیمت چنانک

از کمان شه آفاق بداندیش لعین

خسرو قلعه گشایی ، اتسز غازی ، که شدست

دل اعدا ز خیالات حسمامش غمگین

آن هدی را بهمه سعی دلش کرده ضمان

و آن جهان را بهمه خیر کفش گشته ضمین

شده در دیدهٔ تایید مساعیش بصر

شده در قالب اقبال معالیش نگین

سال ومه از فلکش بوده سعادت تعلیم

روز و شب از ملکش بوده کرامت تلقین

با فلک همت فرخندهٔ او کرده قران

با جهان دولت پایندهٔ او گشته قرین

ای تو چون در و ترا بیضهٔ اسلام صدف

وی تو چون شیر و ترا حوزهٔ اقبال عرین

خاک میدان تو ابنای وغا را بستر

خشت درگاه تو اصحاب شرف را بالین

بر ثنای تو گشادند زبان میر و وزیر

بر هوای تو ببستند میان خان و تگین

تا بتابد همی از طارم گردون خورشید

تا بروید همی از ساحت بستان نسرین

باد از ملک تو اکناف جهان را رونق

باد از عدل تو ابنای زمان را تزیین

بر زمین کس نبرد نام بزرگت بدعا

که نه در عرش کند روح امینش آمین