وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۳۳ - در مدح کمال الدین ابوالقاسم محمد بن ابوبکر خال

ای جناب تو قبلهٔ اقبال

حضرت تو مخیم آمال

دین اسلام را کمال تویی

از تو مصروف باد عین کمال

تو ابو القاسمی بکنیت و هست

جود دست تو قاسم اموال

نام فرخندهٔ تو محمودست

لایق نام تو تراست حصال

خال زد روی فضل را کلکت

خود ازینست نسبت تو بخال

کدخدای جهانی و شده اند

بخششت را هم زمانه عیال

گفتهٔ تست اصدق الالفاظ

کرده تو تست احسن الاعمال

مکرمت را بسیرت تو قوام

مملکت را بصورت تو جمال

حلم تو ضابط زمان و زمین

علم تو حاکم حرام و حلال

در بقای تو مهتری را نظم

از لقای تو سروری را فال

زایران را بحضرت تو مقام

سایلان را ز نعمت تو منال

برده نور از فضایل تو قمر

جسته لطف از شمایل تو شمال

دوستان در ریاض بخشش تو

خرده جام نشاط مالامال

دشمنان را سپرده هیبت تو

روز کوشش بدست استیسال

باز رسته بعهد دولت تو

همه آزادگان ز رنج سوال

سرورا ، دیده ام ز مجلس تو

صد هزاران مبرت و افضال

مانده من تشنه در مفازهٔ رنج

سیر کردی مرا بآب زلال

تو رهانیدم از آن ادبار

تو رسانیدیم بدین اقبال

حاصل منت توام شب و روز

شاکر نعمت توام مه و سال

مونس جان خویش ساخته ام

مدح صدر تو در همه اهوال

تا بود از زوال دولت خوف

دولتت را مباد خوف زوال

باد در گوش تو ندای طرب

باد بر دوش تو ردای جلال

دوستانت قرین عیش و طرب

دشمنانت رهین رنج و ملال