قال النّبی علیه السّلام: شَرُّ الْعُلَماءِ مَنْ زَارَ الْاُمَراءَ وَ خَیْرُ الْاُمَراءِ مَنْ زَارَ اَلْعُلَمَاءَ، نِعْمَ الْاَمِیرُ عَلی بَابِ الْفَقیرُ وَ بِئسَ الْفَقِیرُ عَلَی بَابِ الْاَمیر.
خَلقان صورت این سخن را گرفتهاند که: نشاید که عالِم به زیارت امیر آید تا از شرور عالمان نباشد. معنیش این نیست که پنداشتهاند، بلک معنیش اینست که: شرّ ِ عالمان آن کس باشد که او مدد از امرا گیرد و صلاح او و سداد او بواسطهٔ امرا باشد و از ترس ایشان، اول خود تحصیل به نیت آن کرده باشد که مرا امرا صلة دهند و حرمت دارند و منصب دهند. پس از سبب امرا او اصلاح پذیرفت و از جهل به علم مبدل گشت و چون عالم شد از ترس و سیاست ایشان مؤدب و بر وفق طریق میرود، کام و ناکام. پس عَلی کُلِّ حالٍ، اگر امیر به صورت به زیارت او آید و اگر او به زیارت امیر رود، زایر باشد و امیر مَزور، و چون عالم درصدد آن باشد که او به سبب امرا به علم متصّف نشده باشد، بل علم او، اولا و آخراً برای خدا بوده باشد و طریق و ورزش او بر راه صواب، طبع او آنست و جز آن نتواند کردن، چنانک ماهی جز در آب زندگانی و باش نتواند کردن، و از او آن آید. این چنین عالم را عقلِ سایس و زاجر باشد که از هیبت او در زمان او همه عالَم منزجر باشند و استمداد از پرتو و عکس او گیرند، اگرچه آگاه باشند یا نباشند. این چنین عالم اگر به نزد امیر رود، به صورت مَزور باشد و امیر زایر، زیرا در کل احوال امیر از او میستاند و مدد میگیرد و آن عالم ازو مستغنیست، همچو آفتاب، نوربخش است، کار او عطا و بخشش است. علی سبیل العموم، سنگها را لعل و یاقوت کند و کوههای خاکی را کانهای مس و زر و نقره و آهن کند و خاکها را سبز و تازه و درختان را میوههای گوناگون بخشد. پیشهٔ او عطاست و بخشش، بدهد و نپذیرد، چنانک عرب مثل میگوید: نَحْنُ تَعَلَّمْنَا اَنْ نُعْطِیَ مَا تَعَلَّمْنَا اَنْ نَأخُذَ. پس عَلی کُلِّ حالٍ، ایشان مَزور باشند و امرا زایر.
در خاطرم میآید که این آیت را تفسیر کنم اگر چه مناسب این مقال نیست گفتم امّا در خاطر چنین میآید پس بگوییم تا برود؛ حق تعالی میفرماید يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيکُمْ مِنَ الْأَسْرَى إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِکُمْ خَيْرًا يُؤْتِکُمْ خَيْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَيَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ سبب نزول این آیت آن بود که مصطفی صلیّ اللّه علیه و سلّم کافران را شکسته بود و کُشش و غارت کرده اسیران بسیار گرفته، بند در دست و پای کرده و در میان آن اسیران یکی عمّ او بود عبّاس رضی الله عنه ایشان همه شب در بند و عجز و مذلّت میگریستند و میزاریدند و امید از خود بریده بودند و منتظر تیغ و کشتن میبودند؛ مصطفی صلوات الله علیه در ایشان نظر کرد و بخندید ایشان گفتند «دیدی که در او بشریتّ هست و آنچه دعوی میکرد که در من بشریّت نیست به خلاف راستی بود. اینک در ما نظر میکند؛ ما را درین بند و غلّ اسیر خود میبیند شاد میشود همچنانکه نفسانیان چون بر دشمن ظفر یابند و ایشان را مقهور خود بینند شادمان گردند و در طرب آیند» مصطفی صلوات الله علیه ضمیر ایشان را دریافت گفت «نی، حاشا که من ازین رو میخندم که دشمنان را مقهور خود میبینم یا شما را بر زیان میبینم؛ من از آن شاد میشوم بل خندهام از آن میگیرد که میبینم به چشم سِرّ که قومی را از تون و دوزخ و دوددان سیاه به غُل و زنجیر کشکشان به زور سوی بهشت و رضوان و گلستان ابدی میبرم و ایشان در فغان و نفیر که «ما را ازین مهلکه در آن گلشن و مأمن چرا میبری؟» خندهام میگیرد، با این همه چون شما را آن نظر هنوز نشده است که این را که میگویم دریابید و عیان ببینید. حق تعالی میفرماید که اسیران را بگو که شما اوّل لشکرها جمع کردید و شوکت بسیار و بر مردی و پهلوانی و شوکت خود اعتماد کلّی نمودید و با خود میگفتید که «ما چنین کنیم، مسلمانان را چنین بشکنیم و مقهور گردانیم» و بر خود قادری از شما قادرتر نمیدیدید و قاهری بالای قهر خود نمیدانستید
لاجرم هر چه تدبیر کردید که چنین شود جمله بعکس آن شد؛ باز اکنون که در خوف ماندهاید هم از آن علّت توبه نکردهاید؛ نومیدید و بالای خود قادری نمیبینید. پس میباید که در حال شوکت و قدرت مرا بینید و خود را مقهور من دانید تا کارها میسّر شود، و در حال خوف از من امید مبرّید که قادرم که شما را ازین خوف برهانم و ایمن کنم، آنکس که از گاو سپید گاو سیاه بیرون آرد هم تواند که از گاو سیاه سپید بیرون آورد که تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَتُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ اکنون در این حالت که اسیرید امید از حضرت من مبرّید تا شما را دست گیرم که إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ اکنون حق تعالی میفرماید که ای اسیران اگر از مذهب اول بازگردید و در خوف و رجا ما را بینید و در کل احوال خود را مقهور من بینید من شما را ازین خوف برهانم و هر مالی که از شما به تاراج رفته است و تلف گشته جمله را باز به شما دهم بلک اضعاف آن و بِهْ از آن، و شما را آمرزیده گردانم و دولت آخرت نیز به دولت دنیا مقرون گردانم. عباس گفت: «توبه کردم و از آنچ بودم باز آمدم» مصطفی (صلوات اللهّ علیه) فرمود که «این دعوی را که میکنی حق تعالی از تو نشان میطلبد» شعر: دعوی عشق کردن آسانست \ لیکن آن را دلیل و برهانست. عباس گفت «بسم الله چه نشان میطلبی؟» فرمود که «از آن مالها که ترا مانده است ایثار لشکر اسلام کن تا لشکر اسلام قوّت گیرد. اگر مسلمان شدهای و نیکی اسلام و مسلمانی میخواهی» گفت «یا رسول اللّه مرا چه مانده است؟ همه را به تاراج بردهاند؛ حصیری کهنه رها نکردهاند» فرمود صلوات اللهّ علیه که «دیدی که راست نشدی؟ و از آنچه بودی بازنگشتی؟ بگویم که مال چه قدر داری و کجا پنهان کردهای و به که سپردهای و در چه موضع (پنهان و) دفن کردهای؟ گفت «حاشا» فرمود که «چندین مال معیّن به مادر نسپردی؟ و در فلان دیوار دفن نکردی؟ و وی را وصیّت نکردی به تفصیل که اگر باز آیم به من بسپاری و اگر به سلامت باز نیایم چندینی در فلان مصلحت صرف کنی و چندینی به فلان دهی و چندینی ترا باشد؟» چون عباس این را بشنید انگشت برآورد به صدق تمام ایمان آورد و گفت «ای پیغامبر به حق من میپنداشتم که ترا اقبال هست از دور فلک، چنانک متقدّمان را بوده است از ملوک مثل هامان و شدّاد (و نمرود) و غیرهم، چون این را فرمودید معلومم شد و حقیقت گشت که این اقبال آن سریست [سرایی ست] و الهیست و ربّانیست» مصطفی (صلوات الله علیه) فرمود «راست گفتی این بار شنیدم که آن زنّار شک که در باطن داشتی بگسست و آواز آن به گوش من رسید مرا گوشی است پنهان در عین جان که هر که زنّار شک و شرک و کفر را پاره کند من به گوش نهان بشنوم و آواز آن بریدن به گوش جان من برسد اکنون حقیقت است که راست شدی و ایمان آوردی.»
خداوندگار [مولانا] فرمود «در تفسیر این که من این را به امیر پروانه برای آن گفتم که تو اوّل سَرِ مسلمانی شدی که خود را فدا کنم و عقل و تدبیر و رای خود را برای بقای اسلام و کثرت (اهل) اسلام فدا کنم تا اسلام بماند و چون اعتماد بر رای خود کردی و حق را ندیدی و همه را از حق ندانستی پس حق تعالی عین آن سبب را و سعی را سبب نقص اسلام کرد که تو با تاتار یکی شدهای و یاری میدهی تا شامیان و مصریان را فنا کنی و ولایت اسلام خراب کنی پس آن سبب را که بقای اسلام بود سبب نقص اسلام کرد پس درین حالت روی به خدای (عزوّجل) آور که محل خوف است و صدقهها ده که تا تو را ازین حالت بد که خوف است برهاند و از او امید مبُر اگرچه ترا از چنان طاعت در چنین معصیت انداخت آن طاعت را از خود دیدی برای آن درین معصیت افتادی اکنون درین معصیت نیز امید مبُر و تضرّع کن که او قادر است که از آن طاعت که معصیت پیدا کرد ازین معصیت طاعت پیدا کند و تو را ازین پشیمانی دهد و اسبابی پیش آرد که تو باز در کثرت مسلمانی کوشی و قوت مسلمانی باشی امید مبُر که إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ.» غرضم این بود تا او این فهم کند و درین حالت صدقهها دهد و تضرّع کند که از حالت عالی به غایت در حالت دون آمده است درین حالت اومیدوار باشد حق تعالی مکّارست صورتهای خوب نماید در شکم آن صورتهای بد باشد تا آدمی مغرور نشود که مرا خوب رأیی و خوب کاری مُصوّر شد و رو نمود.
اگرچه هرچ رو نمودی آنچنان بودی پیغامبر با آن چنان نظر تیز منوّر و منوِر فریاد نکردی که اَرِنِی الْاَشْیَاءَ کَمَاهِیَ خوب مینمایی و در حقیقت آن زشت است زشت مینمایی و در حقیقت آن نغز است پس به ما هر چیز را چنان نما که هست تا در دام نیفتیم و پیوسته گمراه نباشیم. اکنون رأی تو اگرچه خوبست و روشنست از رأی او بهتر نباشد؛ او چنین میگفت، اکنون تو نیز به هر تصوری و هر رأیی اعتماد مکن تضرع میکن و ترسان میباش. مرا غرض این بود و او این آیت را و این تفسیر را به ارادت و رای خود کرد که ما این ساعت که لشکرها میبریم نمیباید که بر آن اعتماد کنیم و اگر شکسته شویم در آن خوف و بیچارگی هم از او امید نباید برید سخن را به وفق مراد خود برد و مرا غرض این بود که گفتیم.