شب است و خال تو اندر خیال چشم سیاه
کمند زلف تو دامست و بخت من گمراه
میان این همه ظلمت خیال سودایی
چگونه راه برد لا اله الا الله
دلم به زلف تو بسته است امید لیک چه سود
که آن امید دراز است و عمر من کوتاه
ز حصرت دهنت غنچه را جگر خون است
ز رشک زلف تو دارد بنفشه زلف دو تاه
بر آستان تو امشب ز آب دیده من
برست لاله رنگین و بردمید گیاه
حدیث شوق تو پنهان نمیتوانم کرد
که هست برزخ زردم سرشک سرخ گواه
ز آفتاب عذارت بسوخت ابن حسام
کنون به سایه سرو قد تو برد پناه