ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳

آن سرو ناز کو که ببوسیم پای او

روشن کنیم دیده به خاک سرای او

او سر ز ناز خویش نیارد به ما فرود

ما چون بنفشه سر بنهاده به پای او

او را به جای ما به غلط گر کسی بود

ما را کسی نبود و نباشد به جای او

او گر جفا و جور کند بر دلم چه باک

ما دل نهاده ایم به جور و جفای او

او گر رضای خاطر ما را نگه نداشت

ما بنده ایم خاطر ما و رضای او

او گر گدای درگه خود را ز در براند

آیا کجا رود ز در او گدای او

او گلبنی است تازه ز گلشن سرای جان

ابن حسام بلبل دستان سرای او