چو خاک تا نشود تختهٔ من اندر خاک
ز لوح سینه نگردد رقوم عشق تو پاک
ز سوز سینه خبر میدهد به غمّازی
سرشک سرخ و رخ زرد و دیدهٔ نمناک
متاب رشتهٔ زلفت ز ما درین گرداب
که میل کشتی ما میکند نهنگ هلاک
چه غم ز طعنهٔ دشمن اگر تو باشی دوست
که نیش همدم نوش است و زهر با تریاک
به زهر میکشدم عقل مفسد ابن حسام
خیال فاسدش از سر ببر به شیرهٔ تاک