ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶

ای ز بی‌غمخواریت هردم دلم غمخواره‌تر

نیست در دست غمت از من کسی بیچاره‌تر

مردم چشم مرا از حسرت لعل لبت

گردد از خون جگر هر دم به دم رخساره تر

در فراقت جامه از دل پاره می‌کردم ولیک

جامه را بگذاشتم کز جامه بُد جان پاره‌تر

از دلم از عشوه‌های غمزهٔ غمّاز تو

صبر شد آواره و آرام از او آواره‌تر

چشم و لعلت بر دل من دعوی خون می‌کنند

گرچه خونخوار است لعلت چشم از او خونخواره‌تر

معتدل گردد مشام از نزهت عود و گلاب

گر شود ز آب عذارت زلف را یک تاره تر

آب روی ابن حسام از چشمه‌سار چشم یافت

هم عفالله دیده کو دارد رخم همواره تر