مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۳

لرزان ز بلا چو برگ داند یارم

وآنگاه همی به برگ خواند کارم

اشگی که همه تگرگ راند بارم

عمری که همی به مرگ ماند دارم