مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۸

غمهای تو از راندن خونها کارم

خود نیست چرا راندن خونها کارم

در دیده من از مرگ تو خونها دارم

بر مرگ تو با به مرگ خونها بارم