مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۸

ز اندیشه هجران و ز نادیدن یار

دل خون شد و دیده خون همی گرید زار

گویم ز غم فراق روزی صد بار

کاین عشق چه آفت است یارب زنهار