مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۸

یک بوسه زدم بر لب و بر چشم دگر

گفت این چه فراق آوری حیلت گر

گفتم به همه حال بیاید خوشتر

چون شد به هم آمیخته بادام و شکر