مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

ای گشته دل من به هوای تو گرفتار

دل بر تو زیان کرد چه سودست ز گفتار

از غم دل جوشان مرا بار گران کرد

آن عنبر پر جوش بر آن اشهب پر بار

ای نرگس بیمار تو بر خواب چو نرگس

چشمم همه شب در غم بیمار تو بیدار

تو سخت جفاکاری و من نیک وفاجو

من سخت کم آزارم و تو نیک دل آزار

هر چند که من بیش کنم پیش تو زاری

تو بیش رمی از من دلسوخته زار

منمای مرا رنج و مکن بر تن من جور

کز جور تو و رنج تو تن گشت گرانبار

باشد که من از جور تو در پیش شهنشه

جامه بدرم روز مظالم به گه بار

تاج ملکان خسرو مسعود براهیم

سلطان جهانبخش جهانگیر جهاندار