مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳ - سمنزار

چون به بنفشه ستان کز شب دیجور زاد

تازه سمن ها شکفت ار نفس بامداد

گویی هر زر و سیم که داشت در مغز دل

خاک به رخ برفشاند سنگ به دل در نهاد