مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱ - ناله از روزگار

دست بر زخم من فلک نگشاد

تا درین سمج بی درم نه ببافت

کس چو من گوهری به نظم نسفت

کس چو من حله ز نثر نبافت

از چنین کارهای بی ترتیب

دل من خون شد و جگر بشکافت

سخن خوب و نغز طوطی گفت

خلعت و طوق مشک فاخته یافت

دل به تیر عنا نباید خست

جان به تف بلا نباید تافت

نه سهی سرو گشت هر چه دمید

نه غنیمت گرفت هر که شتافت