مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - در تهنیت لوا و عهد خلیفه و مدیح ملک ارسلان

لوا و عهد خطاب خلیفه بغداد

خدای عزوجل بر ملک خجسته کناد

ابوالملوک ملک ارسلان بن مسعود

که تخت و ملک و فلک مثل او ندارد یاد

جهان ستانی شاهنشهی جهانگیری

که کرد کار جهان را به داد و دین آباد

عزیز ملکش تلقین عدل یافت همه

که گشت همت عالیش ملک را بنیاد

خدایگانا شاها ز عدل و جود تو هست

به ماه دی همه گیتی چو باغ در خرداد

جهان به فر جمال تو روضه رضوان

زمین ز شادی ملک تو خانه نوشاد

به یاد کین تو از آب روشن آتش خاست

به یاد مهر تو از خاک تیره گوهر زاد

ز ملک جستن شد کند خصم را دندان

چو دید تیزی بازار خنجر و پولاد

سپاه حق را چون دولت تو تعبیه کرد

کمین گشاد ز هر جانبی طلیعه داد

بخاستند یلان سپاه تو هر یک

چو طوس و نوذر و گرگین و بیژن و میلاد

چه پیکر آمد رخش درخش پیکر تو

که کوه باد مسیرست و باد کوه نهاد

ز سهم و هیبت آن کاو نشستن اندر زین

فسرد آذر برزین و آذر خرداد

چو او بخواهد جستن نجست یارد برق

چو او بخواهد رفتن نرفت یارد باد

همیشه تیغ تو یاری گرست نصرت را

که هست نصرت با تیغ تیز تو همزاد

تو تا معونت و یاری ملک و دین کردی

بلند گشت و قوی دین و ملک را بنیاد

برآمدش ز کمال تو بر ثریا سر

چو کوه خارش اندر ثری فروشد لاد

تویی ز گوهر محمود و گوهر داود

کدام شاه نسب دارد از چنین دو نژاد

چو شاه عادل و رای تو در جهان ماند

همیشه تا به ابد ملک شاه عادل و راد

بزرگ جشن است امروز ملک را ملکا

که شادمان است ای شاه بنده و آزاد

بدین همایون سور و بدین مبارک جشن

تو شاد و خلق جهان شاد و دین و دولت شاد

شگفت نیست ازین سور و جشن خرم و خوش

ز چوب ها گل روید ز سنگ ها شمشاد

خلیفه بی حد و مر هدیه ها فرستادت

که هیچ کس را زان نوع هدیه نفرستاد

سپهر چون به تو این هدیه ها مزین شد

میان به خدمت بست و زبان به مدح گشاد

رسول عالم و عادل چو بوسه کرد زمین

شرف گرفت چو پی بر بساط ملک نهاد

به فخر سر به فلک برکشید و شادی کرد

که آن هدایا بر دست او قبول افتاد

چه گفت، گفت خلیفه چنان دعا کردت

که شاه عادل در ملک جاودانه زیاد

بدیع نیست گرت خلق تهنیت گویند

که دولت تو رسیده است خلق را فریاد

همه فریشتگان تهنیت کنند تو را

همی به عهد و لوای خلیفه بغداد

ز ملک تو به جهان دین و داد باقی شد

خجسته ملکست این ملک تو که باقی باد

تو شکر ایزد گفتی و خلق شکر تو گفت

تو داد گیتی دادی ز چرخ داد تو داد

همیشه تا به سمرهای عشق یاد کنند

حدیث قصه شیرین و خسرو و فرهاد

نشاط را همه در مجلس تو باد مقام

ملوک را همه بر درگه تو باد ملاذ

به حل و عقد و بد و نیک عزم جزم تو را

چو کوه باد ثبات و چو باد باد نفاذ