سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۶

ای عشق تو داده روح را می

مستان تو از تو دور تا کی

عشق تو شعار ماست در دین

روی تو بهار ماست در دی

خورشید رخی و یک جهان خلق

چون سایه ترا فتاده در پی

وز عکس رخ چو لاله ریزان

چون آب بقم ز عارضت خوی

اندر لب لعل تو حلاوت

آمیخته همچو شهد بامی

جز عشق تو هرچه هست لاخیر

جز وصل تو هرچه هست لاشی

وصف تو ز طبع من عجب نیست

چون در ز صدف چو شکر از نی

هرکو نه بعشق زنده شد سیف

ای زنده بدو و مرده بی وی

گر خود پدر قبیله باشد

رو نسبت خود ببر از آن حی