ای زمان همچون مکان گشته حجاب روی تو
نور روی آفتاب از آفتاب روی تو
پرتوی از تو ندیده پیه خام چشم من
وین دل بریان همی سوزد ز تاب روی تو
هر شبی بر خاک ریزم آب چشمی همچو شمع
کآتشی در من فتاد از التهاب روی تو
روی تو دعوی خوبی کرد شد شمشیر کند
آفتاب تیغ زن را در جواب روی تو
چهره خورشید کاندر گلشن گردون گلست
یافت همچون میوه رنگ از ماهتاب روی تو
ای جمال تو جهان آرای در دلهای ما
از چه محبوبست حسن؟ از انتساب روی تو
هر شبی خورشید زرگر آن ترازودار فیض
می دهد مه را زکاتی از نصاب روی تو
همچو مشک و عنبر از بهر مشام اهل خلد
خاک فردوسست خوش بوی از گلاب روی تو
در مدارس رفتم و کردم نظر در باب علم
آن همه فصلیست بیرون از کتاب روی تو
در فصول هر کتابی فکر کردم سطر سطر
نیست اندر هیچ خط حرفی ز باب روی تو
سیف فرغانی بشعر اوصاف رویت گفت لیک
گرچه تر باشد ازو نفزاید آب روی تو