سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۷

ای ایمن آفتاب رخت از زوال حسن

حسن جمال روی تو گشته جمال حسن

پیش رخت که بدر تمامست در جمال

خورشید ناقص آمده با آن کمال حسن

گویی زکات خواه نصاب جمال تست

هر محتشم که هست توانگر بمال حسن

گر پرتوی ز روی تو بر عالم اوفتد

آفاق بعد از آن نکند احتمال حسن

دیدم ز پرتو رخ خورشید تاب تو

بدر تمام گشته بر آن رو هلال حسن

از حسن حال او سخنی می رود که باز

در خدمت رخ تو نکو گشت حال حسن

مرغ دل مرا پر تیر نظر بسوخت

بر روی همچو آتش تو ز اشتعال حسن

پرورده همچو بیضه مرغ آفتاب را

طاوس فر و زیب تو در زیر بال حسن

ای میوه درخت جمال این توی که نیست

زیباتر از رخ تو گلی بر نهال حسن