باغ را گرچه به رخ کرد بهشت آیین گل
همچو روی تو نباشد به رخ رنگین گل
باغ در جلوه و بلبل (شده) صاحب تمکین
حال دیگر شده چون آمده در تلوین گل
چند گویم سخن باغ که همچون خارست
بوستان در ره عشاق تو با چندین گل
رخ تو آتش کانون جمالست و از آن
شهر پر میشود از روی تو در تشرین گل
جای آنست که از گلشن حسنت رضوان
از پی زیب نهد بر رخ حورالعین گل
شکل موزون تو نظمی است رخت شه بیتش
ناظم صنع بسی کرده درو تضمین گل
گر تو دستور دهی ماه بروبد هر شب
از سر کوی تو با مِکنَسهٔ پروین گل
خویشتن را همه تن جسم خوهد چون نرگس
تا نظر در رخ خوب تو کند مسکین گل
چیست فردوس چو در وی ننمایی تو جمال
چه بود باغ که او را نکند تزیین گل
من به دیدار تو از وجد بیارامم اگر
شورش بلبل دیوانه کند تسکین گل
تو چنین سرو سمنبار مرو در بستان
کز خجالت نکند یاسمن و نسرین گل
ای عروس چمن از پرده خجلت پس ازین
روی منمای که در جلوه درآمد این گل
اندرین باغ شکر با گل و گل با شکرست
چون درآیی شکری میخور و برمیچین گل
در بهاران ز من این دستهٔ گل خاصتر است
گرچه نزد همه عام است به فروردین گل
سیف فرغانی جان داد و ترا نیست غمی
آری از مردن بلبل نشود غمگین گل