بیتو دل خسته جان نمیخواهد
جان بیرخ تو جهان نمیخواهد
جان میدهد و جهان خود آن تست
دل وصل تو رایگان نمیخواهد
وز آنکه درین بهات سودی نیست
این بنده ترا زیان نمیخواهد
من با تو نشستن آرزو دارم
وین مجلس ما مکان نمیخواهد
آن را که حدیث تو به دل پیوست
دیگر دهنش زبان نمیخواهد
زهر غم تو به جان خورم زیرا
کآن لقمه جز این دهان نمیخواهد
مشتاق تو در جهان نمیگنجد
سیمرغ تو آشیان نمیخواهد
از دنیی و آخرت تبرا کرد
این ترک بگفت وآن نمیخواهد
هر تیر که عشق راست در جعبه
جز ابروی تو کمان نمیخواهد
بر هرکه نشانه گشت تیرت را
گر تیغ زنی امان نمیخواهد
منویس و مگوی سیف فرغانی
کین قصه دگر بیان نمیخواهد