سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

خرم آن جان که به رویت نگرانی دارد

وز هوای تو دلش گنج نهانی دارد

عشق با مرده نیامیزد و او زنده دلست

که تعلق به رخ خوب تو جانی دارد

عشق صورت نبود با تو مرا، چون مردان

صورت عشق من ای دوست معانی دارد

ابتدای ره عشق تو مرا فاتحه‌ایست

که‌اندرین دل اثر سبع مثانی دارد

جان مهجور ز شوق تو برون می‌ننهد

از بدن پای ندانم چه گرانی دارد

زآتش عشق خبر می‌دهد و سوز درون

آب شعرم که به سوی تو روانی دارد

عشق را گفتم کای رهبر عشاق بدوست

آنکه من طالب اویم چه نشانی دارد

گفت در عالم فردیت خود او احدیست

که به خوبی نتوان گفت که ثانی دارد

سیف فرغانی اگر با تو نشیند یک دم

پادشاهیست که ملک دو جهانی دارد