فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در تهنیت جلوس سلطان محمد پس از سلطان محمود گوید

هر که بود از یمین دولت شاد

دل بمهر جمال ملت داد

هر که او حق نعمتش بشناخت

میر مارا نوید خدمت داد

طاعت آن ملک بجا آورد

هرکه او دل برین امیر نهاد

وقت رفتن ملک بمیر سپرد

لشکر خویش و بنده و آزاد

گفت بر تخت مملکت بنشین

تا بتو نام من بماند یاد

هر چه ویران شد ازتغافل من

جهد کن تا مگر کنی آباد

اینت نیکو وصیت و فرمان

ایزد آن شاه را بیامرزاد

اگر آن شاه جاودانه نزیست

این خداوند جاودانه زیاد

گل بخندد زیاد این بر سنگ

آب گردد ز درد آن پولاد

انده او دل گشاده ببست

رامش میر بسته ها بگشاد

شمع داریم و شمع پیش نهیم

گر بکشت آن چراغ ما را باد

گر برفت آن ملک بما بگذاشت

پادشاهی کریم و پاک نژاد

سخت خوب آید این دو بیت مرا

که شنیدم ز شاعری استاد :

« پادشاهی گذشت پاک نژاد

پادشاهی نشست فرخ زاد»

بر گذشته همه جهان غمگین

وز نشسته همه جهان دلشاد

گر چراغی زما گرفت جهان

باز شمعی بپیش ما بنهاد

ای خداوند خسروان جهان

ای جهانرا بجای جم و قباد

ملک با رای تو قرار گرفت

بخت در پیش تو بپا استاد

کارهای جهان بکام تو گشت

گفتگوی تو در جهان افتاد

نه شگفت ار ز فر دولت تو

روید از شوره پیش تو شمشاد

تا بشاهی نشستی از پی تو

هفت کشور همی شود هفتاد

خلق را قبله گشت خانه تو

همچو زین پیش خانه نوشاد

پدر پیش بین تو بتو شاه

بس قوی کرد ملک را بنیاد

ملک چو کشت گشت و تو باران

این جهان چون عروس و تو داماد

چاکرانند بر در تو کنون

برتر از طوس و نوذر و کشواد

از پی تهنیت خلیفه بتو

بفرستد کس، ار بنفرستاد

ای امیری که در زمانه تو

نیست شد نام زفتی و بیداد

کف برادی گشاده چشم به مهر

دست دادت خدای با کف راد

زائر از تو بخرمی و طرب

درم از تو بناله و فریاد

تخت شاهی و پادشاهی و ملک

برتو و بر زمانه فرخ باد

چون پدر کامکار باش که تو

پدر دیگری برسم و نهاد

ماه خرداد بر تو فرخ باد

آفرین باد بر مه خرداد