فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود غزنوی گوید

همی تا خسرو غازی خداوند جهان باشد

جهان چون ملکش آبادان و چون بختش جوان باشد

چنان باشد جهان همواره تا شاه اندران باشد

ازیرا کو فرشته‌ست و فرشته در جنان باشد

بهار از عارض خوبش همانا نسبتی دارد

که ایدون دلگشا و دلپذیر و دلستان باشد

بهار امسال پنداری که از بزمش برون آید

که خوب آید چنان چون مهر یکدل دوستان باشد

گلستان بهرمان دارد همانا شیر خوارستی

لباس کودکان شیر خواره بهرمان باشد

کنون کوه و بیابان را نبات از عود تر باشد

کنون شاخ درختان را لباس از پرنیان باشد

کنون بلبل به شاخ سرو بر تو راه خوان گردد

چرای آهوان هر ساعتی در گلستان باشد

سحرگاهان هزار آوا ز گلبن ناله برگیرد

چو بیدل عاشقی کز عشق یار اندر فغان باشد

درخت گل سپیده دم به هر بیننده بنماید

هر آنچ اندر دل پر خون او راز نهان باشد

خجسته باد بر شاه، این بهار و خرم و دایم

همه آن باد کو را جان و دل زان شادمان باشد

شه لشکر شکن محمود کشور گیر کز بیمش

رخ اعدای دین دایم به رنگ زعفران باشد

به رنگ زعفران باشد رخ اعدای دین زان کس

کجا تیغش ز خون حلقشان چون ارغوان باشد

تنی کز طاعت او سر بپیچد خیره سر باشد

سری کز خدمتش بی بهره باشد بر سنان باشد

همه شاهان بزرگی زو همی جویند و او ز ایزد

ازین باشدکه دایم بر هواها کامران باشد

بجز دریا نخواندی کس کف گوهر فشانش را

اگر نز بهر آن بوید که دریا را کران باشد

همانا دست گوهر بار او جان است و رادی تن

بلی رادی به او زنده‌ست و تن زنده به جان باشد

اگر بر چیز بخشیده ز بخشنده نشان بودی

نبینی هیچ دیناری کزو بی صد نشان باشد

چهارم آسمان گویی ز رایش نسبتی دارد

که خورشید درخشان بر چهارم آسمان باشد

گران کوه از گران حلمش پدید آمد وگر نامد

چرا مانندهٔ حلم گران سنگش گران باشد

بنازد گوهر پولاد بر هر گوهر و زیبد

بدان مفخر که از پولاد رُمحش را سنان باشد

ولی چون روی او بیند فزون سازد خدا عمرش

وگرچه زین جهان تا آن جهانش یکزمان باشد

عدو چون تیغ او بیند به جان او را زیان آید

اگرچه چشمه حیوان عدو را در دهان باشد

خدنگش تیز رو پیکی که از رفتن نیاساید

ولیکن منزلش تا باشد اندر استخوان باشد

عدوی شاه مشرق را بسوزد هر زمانی دل

بسوزد آن دلی کآتش مر او را در میان باشد

دل اعدای او سنگ است از آن است اندرو آتش

نبینی کآتش سوزان به سنگ اندر نهان باشد

دل اعداش از آن آتش که دارد سوخته گردد

ولیکن سنگ از آن آتش که دارد بی زیان باشد

نباید جست جز مهرش کسی را کش خرد باشد

نباید خواند جز مدحش کسی را کش زبان باشد

اگرچه شاعر بسیار دان آسان سخن گوید

جز اندر مدحت او آن سخنها ناروان باشد

سخن آن خوبتر باشد که اندر مدح او باشد

گل آن بوینده‌تر باشد که اندر بوستان باشد

مدیحش گوهرست و طبع مداحان مر آنرا کان

گرامی گوهر آن باشد که آنرا طبع کان باشد

ندیده‌ست اندر اخبار ملوک او را قرین هرگز

کسی کو را حدیث از خسروان باستان باشد

نه هر کس کو به ملک اندر مکین باشد ملک باشد

نه نیلوفر بود هر گل که اندر آبدان باشد

ملک باید که اندر رزمگه لشکر شکن باشد

ملک باید که اندر بزمگه گوهر فشان باشد

ملک با راستی باید ملک با داد و دین باید

ملک باید که اندر هر طریقی نکته‌دان باشد

ملک دین ورز باید چون نظام‌الدین که همواره

ز بهر دین، به جنگ اندر دل هندوستان باشد

ملک باید که چون محمود باشد تا گه دعوی

همه کردار او برهان و معنی و بیان باشد

شکار گرگ کس کرده‌ست جز محمود لاوالله

جز اورا با چنان کوهی کرا زور و توان باشد

چگونه هول حیوانی چو بالاور ژیان پیلی

کجا پیلی ژیان زو تا جهان باشد جهان باشد

نه باد است و به رفتن همسر باد سبک باشد

نه پیل است و به بالا همبر پیل دمان باشد

به کردار درخت سوخته شاخی به بینی بر

سیاه و سخت چونانچون دل نامهربان باشد

به سیلی ماند ار مر سیل را یَشک و سُرو باشد

به کوهی ماند ار مرکوه را جان و روان باشد

ز دشمن کین کشد گر دشمنش چرخ برین باشد

به خصم اندر رسد گر خصم او باد وزان باشد

به تن بر پوست چون بینی ورا برگستوان دارد

که دید آن جانور کورا به تن برگستوان باشد

چه دانم گفت آن شه را که اندر صیدگه او را

کمینه صید کَرگ وحشی و شیر ژیان باشد

به یکروز اندرون سی کَرگ بگرفت و یکایک را

بزیر زین کشید، این در کدامین داستان باشد

غلامان را به کَرگان برنشاند و کس جز او دارد

غلامانی کشان کَرگان وحشی زیر ران باشد

شه نندا و رام و رای و گور از بیم شمشیرش

بر آن رایند کاندر گورشان خوشتر مکان باشد

شهان هند را از تیغ او آن رستخیز آید

که فردا بر خدیو مصر و بر قومش همان باشد

ز جنگ رام و جنگ رای و نندا نام کی جوید

کسی کز جنگها او را کمینه جنگ خان باشد

چنانچون میزبان باشد همیشه خلق را جودش

همیشه فتح را شمشیر تیزش میزبان باشد

حصاری کاندر آن مر خصم او را مسکنی دیدی

به ویرانی و پستی چون حصار سیستان باشد

عجب دارم از آنکس کو نه محمودی بود زیرا

که محمود آن کسی باشد که از محمودیان باشد

هر آنکس کو نه محمودی‌ست مذمومی بود بی‌شک

که باشد آنکه زین جمله تواند بود آن باشد

همی تا جاودان را نام در تازی ابد باشد

ملک محمود را شاهی و شادی جاودان باشد

همی تا خلق را از ملت تازی خبر باشد

امین ملت تازی ز هر بد در امان باشد

همی تا در جهان از دولت عالی اثر باشد

یمین دولت عالی خداوند جهان باشد