امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸۹

ز آب ملاحت که رخ آلوده ای

وانکه نمک بر جگری سوده ای

داد لبت بوسه و رنجه شدی

بازستان، گر تو نفرموده ای

بشنو از اروح شهیدان عشق

زمزمه عشق که نشنوده ای

هست دوان گرد تو چون گرد باد

جان عزیزان که تو بر بوده ای

دوش نشد دل که به مه بنگرم

ز آنک تو اندر دل ما بوده ای

لابه بر آن لب چو ملمع گریست

عربده بر فتنه چه آلوده ای؟

می روم از وعده وصلت مدام

گرچه که بادست که پیموده ای

منت بخشیدن تو بهر چیست؟

بر دل خسرو که نبخشوده ای