امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹۸

بیار ساقی و جام شراب در گردان

خراب کرده خود را خراب تر گردان

ز بهر دردکشان آبگینه حاجت نیست

یکی سفال شکسته بیار و در گردان

۳

هنوز عقل ز تو دیر می دهد خبرم

لبالبم دو سه پیش آر و بی خبر گردان

گر آن حریف مرا بینی، ای صبا، جایی

خبر دهیش از این مستمند سرگردان

به ترک صحبت دیرینه، گفتمش، هوس است

به فضل خویش، خدایا، دلش دگر گردان

۶

کسان به یار او مست و بی خبر، یارب

که پیش تیر همه جان من سپر گردان

بماند خسرو لب خشک و ز آه گرم آخر

گهی بپرس و زبانی به لطف در گردان