امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹۳

میسر ار شود از چون تو نخل برخوردن

ز شاخ عمر توان میوه های تر خوردن

من از لب تو خورم خون، تو از دل و جگرم

چه دوستی بود این خون یکدگر خوردن!

چو مفلسان هوسناک با تو چند از دور

به وهم خویش در اندیشه گل شکر خوردن!

گر این گل است، خود انداز خاک در دهنم

که تو به خوردن می، من به خاک در خوردن

غمت که لقمه جان است، کی تواند خورد

شکم پرست که نشناسد او مگر خوردن؟

چنین که سرزده در کوی دوست رفتن ماست

نه آتشیم بخواهیم تا به سر خوردن

به غمزه توکشان می برد دلم، ورنه

کسی به خود نرود دشنه بر جگر خوردن

به جان پذیر نه از دیده زخم او، خسرو

که عاشقی نبود زخم بر سپر خوردن