امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱۲

هر شب به دل تصور نازش فرو برم

با خون دل فسانه رازش فرو برم

نازش که نیست بر لب شیرین، بر آن شوم

کاندر میان آن گه نازش فرو برم

چون تیر بر کمان نهد او، خواهم از هوس

پیکانهای دیده نوازش فرو برم

شبها ز ذوق خاک درش در دهان کنم

در آب دیدگان نیازش فرو برم

دیوانه شد دل من و زنجیر واجب است

خواهد از او که زلف درازش فرو برم

باشد که یک دمی لب خود بر لبم نهد

تا من زبان عربده سازش فرو برم

خسرو، اگر چه عشق مجاز است زان او

تحقیق خویش من به مجازش فرو برم