منزل عشقت که من پوشیده در جان میکنم
رخ گواهی میدهد، هرچند پنهان میکنم
جان که بند رفتن است و ماندنش از بهر آنست
کز کمانت هر زمان من وعده پیکان میکنم
توشه جانم گران گشت از برای آن جهان
بس که غمهایت ذخیره از پی آن میکنم
گفتیم: «خاک درم بهر چه میداری به چشم؟»
گریه چشمم را جراحت کرد، درمان میکنم!
دیده ببرید این زمان از دیدن غمهای تو
هرکجا شینم، دل خلقی پریشان میکنم
غمزه میزد، گفتمش «چون عاشقان جان میکنند
چیست آن، گفتا: «برایشان مردن آسان میکنم
ای که دلها میستد از خلق، گفتم: «این چراست؟»
گفت: «در بازار غم نرخ دل ارزان میکنم»
جان و دل دادم خیالش را، کجا ماند به جا
خسروا، چون دزد بر کالا نگهبان میکنم؟