امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۵

ای خوش آن روزی که ما با یار خود خوش بوده ایم

باده نوشان زان لب لعل شکروش بوده ایم

روی او خوش خوش همی دیدیم و می دادیم جان

جان فدای آن دمی کز روی او خوش بوده ایم

قامت او تیر و قد او کمان هر دو بهم

الغرض زان شست زلفش در کشاکش بوده ایم

دی به پای من زره ببریده و من ساخته

ما به دیده زیر پایش نقش مفرش بوده ایم

از خیال او که سر تا پای باشد نقشبند

پای تا سر همچو دیبای منقش بوده ایم

انقلاب چرخ بنگر کز پی یک روزه دل

مدتی از محنت هجران مشوش بوده ایم

بهر یک ساعت که دست اندر کف او داشتیم

روزها از دوری او دست در کش بوده ایم

سی و هشت عمر در شش پنج غم شد سر به سر

شادمان زین عمر روزی پنج یا شش بوده ایم

هر کسی گوید که سوزی داشت خسرو پیش از این

این زمان خاکستریم، ار وقتی آتش بوده ایم