دل که برد از ما اگر چه مبتلا می داردش
گر خوش است او را بدین بگذار تا می داردش
از که پرسم تا کجا می دارد آن درمانده را؟
ای صبا، از من بپرسی هر کجا می داردش
پند گوید عقل، لیکن کی کند فرمان عقل؟
آنکه بی فرمان او دل در بلا می داردش
ای مسلمانان، ز آه عاشقان یادش دهید
کان رقیب نامسلمان بر بلا می داردش
غمزه جانداری ست آن سلطان خوبان را رفیق
کز پی جان بردن مشتی گدا می داردش
چند ماند جان مسکینی که هر شب تا سحر
همچو بیماران به افسوس و دعا می داردش
سرو را نبود قبا سرو است بالایش، ولیک
بی بلایی نیست آن کاندر قبا می داردش
از اجل نالد همه کس کو کند جان را جدا
من ز بخت خویشتن کز من جدا می داردش
چند گه دیگر نخواهم کرد هم با او وفا
آن همه خوبی که با ما بی وفا می داردش
گر سلامت نیست، باری کم ز دشنامی کزو
گوش خسرو را که در راه صبا می داردش